دلتنگی چه زیباست.
گوشه ای در پارک روی نیمکتی
در فکر و خیال او بودم
بی توجه به دیگران،
و کودکانی که شادمانه بازی می کردند
به صدای قهقه خنده های آنها...
از پشت به من نزدیک شد
با دستانش روی چشمانم را گرفت.
هنوز دلتنگ بودم و در خیال
دستانم را روی دستانش گذاشتم،
پایین آوردم و خیسی اشکهایم را
با دستانش به صورتم کشیدم
بوییدم و به لبانم رساندم
بوسه ای به آن کردم...
سر بر گرداندم دیدم او نبوده
او هم مرا اشتباهی با دیگری گرفته بود.
یکه خورد و قرمز شده بود...
عذرخواهی کرد و سریع دور شد...
شاخه گل رز زردش را هم جا گذاشت...
چه اشتباه دل انگیزی بود...
کاش مانده بود...
دلتنگی همیشه دلتنگی است...
عسل ناظمی
در تقویم من
نوروز حوالی مهر اتفاق می افتاد
و چه اردیبهشتی می شود
با تو پاییزهایم
زیتا رضایی
همدمی جز تو ندارم، قصه این است
تا که بنشیند کنارم، قصه این است
قطره قطره اشک خونین نوشم و باز
بر جگر دندان گذارم، قصه این است
تو نباشی گاه گاهی مثل ابری
بر تن دفتر ببارم،قصه این است
روز های تلخ از اندوه لبریز
جز تو دست که سپارم؟،قصه این است
بعد رفتن، آه، ای شعر عزیزم
حک بشو روی مزارم،قصه...
طیبه حسنی
صدای پای آب را می شنوم
آرام آرام چشم هایم سنگین می شود
قلبم آه میکشد، دارد آرامتر میتپد
صدای پای آب را می شنوم
نرم نرمک نزدیک می شود
تاب زندگی بی تاب گشته
کاش ایستاده نگاه می کردم
صدای پای آب را که نزدیک می شود
صادق نامور
انتظار گر طولانی شود شیرین تر است
عشق گر زودگذر باشد چو رهگذرست
لحظه ای شیرین و لحظه ای تلخ ست
خاطره ای در مه چو پیدا و نهان ست
گامت شیرین ست عشق ماندگارست
گر عشق حقیقت باشد جاودان ست
در آخرین ثانیه ها در تمام جان ست
گویی یه روح در دو جسم جدا است
جسمی از جسم دگر جدا شدنی نیست
گر جدا شد دگر نام عشق پیدا نیست
مجید حسین
از آنروز که
در موجِ آبی چشمانت
ذلیلانه غرقاب شدند
چشمانِ خود باخته ام
چه آسان فرو ریخت دژِ فرسودهٔ دلم
با شکرخندِ شیرینت
و از آن صبح که
انعکاسِ آفاقم
آئینهٔ تمام نمایِ عارضِ تو شد
دگر
چنان شکسته موج شکنِ ساحلِ دلم
که عمریست اسیرِ عشقتم
چون سِحر شده ای
در طلسم جادویِ یک ساحر
علیزمان خانمحمدی
پنجره، قاب است
برای تکّههایی از من
که در فضا پراکندهاند:
ساعتها، کتابها، کریستالها
و چند مبل و میز قدیمی
شناسههایی از باقیماندۀ من
و رمزگانی از
رفتنهای بی بازگشت
قاب، قالب است
و فکر میکردم
که هرگز سازگار نخواهدشد
با نهاد فکری من
امّا من هم
روزی در درون وجودم
ساحت بیرون را لمس کردم
و سراب نبود
خود من بودم
پیشاپیش نشسته
در خوابِ پرآبِ پنجره
آب،
آب،
آب،
این خدعۀ شفابخش
خاصّه در سراب
کجای پلکهای من خشک شده است
که نه از قابها میگذرد
نه از قالبها؟
فریبا نوری
چشمهای تو پاییزند
در برگ ریز این خیابانها
چه لبخندها که سرخ می ریزند
در بوسه باران
بر سنگفرش ها
لبانم را نارنجی می کنم
ترانه می خوانم
قدم زدن با تو می چسبد
در یک عکس سلفی
فیروزه سمیعی