شبی تاریک و تارم ، ماهِ تابانی نمی‌بینم

شبی تاریک و تارم ، ماهِ تابانی نمی‌بینم
برای دردهایم ، دستِ درمانی نمی‌بینم

هوایی شرجی‌ و گرمم پریشانم‌ عطش دارم
ولی در آسمان عشق ، بارانی نمی‌بینم

سوار بال های باد می‌چرخم به هر سویی
نمی‌دانم چرا موی پریشانی نمی‌بینم

مثالِ خط پرگارم به دور خویش می‌چرخم
در این دور تسلسل خط پایانی نمی‌بینم

مثال رودِ سرگردان و دور افتاده از دریا
سرودِ آبشار و موج و جریانی نمی‌بینم

نگاهم خیره بر در خشک شد تا اینکه برگردی
ولی جز بغضِ صاحبخانه مهمانی نمی‌بینم


بهزاد غدیری

پرواز در هوای خیال تو دیدنی ست

پرواز در هوای خیال تو دیدنی ست

حرفی بزن که موج صدایت شنیدنی ست

شعر زلال جوشش احساس های من

از موج دلنشین کلام تو چیدنی ست

یک قطره عشق کنج دلم را گرفته است

این قطره هم به شوق نگاهت چکیدنی ست

خم شد ، شکست پشت دل نازکم ولی

بار غمت ـ عزیز تر از جان ـ کشیدنی ست

من در فضای خلوت تو خیمه می زنم

طعم صدای خلوت پاکت چشیدنی ست

تا اوج ، راهی ام به تماشای من بیا

با بالهای عشق تو پرواز دیدنی ست

سعید بی همتا

ای پیام آزادی ای شکوه جاویدان

ای پیام آزادی ای شکوه جاویدان
ای صنوبر خونین بر کتیبه ی دوران

ای غریو آزادی ای اریکه ی یاری
ای حلاوت لبیک بر مذاق هشیاران

در مطاف ربانی ورد عشق می خواندی
پس بلاشبیه اصلا آن دعاست یا قرآن

در نواده ی احمد گنج صبر موروثی است
کوه صبر ایوبی هدیه ای است از خوبان

در میان یارانت قرص ماه می تابد
ابتدای زیبایی حسن یوسف کنعان

ارتش سلیمان هم بینظیر بود اما
در برابر یاران صخره ای ز کوهستان

آتشی که از نمرود بر خلیل بستان شد
شعبه ای است از آه کودکان نخلستان

خشم بی مهابایت در مصاف عاشورا
پر صلابت و محکم همچو موسی عمران

با تمام زشتی ها عاشقانه بخشیدی
مهربان تر از عیسی بی دریغ چون باران

هود و صالح و داوود درس وحی می خواندند
جبرئیل وحی از تو می گرفت اذن آن

جمع انبیا بنشست در رسول سیمایت
عمر نوح بایستت عمر نوح کشتیران

کیستی نمی دانم چیستی چه گویم من
آنچه را که دانستم کربلاست بی پایان

شور عشق می جوشد از خزانه ی خورشید
می تپد هزاران سال بر دل جوانمردان

این غریق را امشب در سفینه ات بنشان
تند و زود بگذارش بر بلندی ایمان

کربلاست در ایران از شمال تا تهران
ناله هاست هر شب در طبل و سنج خوزستان

گریه های جانانه سهم خانه ی تنگ است
یا بساز این ویران یا بسوز این هجران

ایمان کاظمی

عمریست که روی اسم او حسّاسم

عمریست که روی اسم او حسّاسم
سوگند به دل ، عاشق این
احساسم

شد آب خجالت زده و آب از عشق
من تشنه لب محبّت عبّاسم

زینب حسنی

دوام نمی آورد و

دوام نمی آورد و
دیر یا زود باد های موسمی
شاخه هایش را می شکستند
حتی شکوفه هایش را زیر ساقه های بلندش پنهان میکرد
گاهی در جهت باد خود را خم میکرد
تا کمتر بشکند
گاهی اما می ایستاد به صدای خرد شدن سرشاخه های بلندش گوش میکرد
او تنها بود
انتهای قله...
نارونی که حالا همه چیز ش را به باد سپرده بود....

حجت هزاروسی

ایـــن دوره زمـــانـه آبـــــرو بـایـد داشـت

ایـــن دوره زمـــانـه آبـــــرو بـایـد داشـت
تـرس از غـم و مــردم دورو بـایـد داشـت

آنقـدر نشست پشـت سـر خـنـجر دوسـت
یـک آیـنـــه سـمــت روبــرو بـایـد داشـت


کـامــــران لـیــمــوچــی

من که دلتنگ توام پای سفر نیست مرا

من که دلتنگ توام پای سفر نیست مرا
سگ به کوی تو گذر کرد و گذر نیست مرا

سر سودای تو دارد نفس باد صبا
چه کنم با دل شوریده که سر نیست مرا

به خیال شب وصل تو دویدم همه عمر
روزگارم همه شب شد و سحر نیست مرا

از که می‌گیری نشان، این دل ماتم زده را؟
برده خاکستر من باد و اثر نیست مرا


فاطمه نادریان

آبشار سربلند سر به‌ زیر

آبشار سربلند سر به‌ زیر
از اوج
فرو می‌ریزد و
کم نمی‌شود
از اوج


شبنم حکیم هاشمی