آرام ندارد دل و جان بعد از تو
خاموش شود این ضربان بعد از تو
افسردهترین آدمِ دنیا شدهام
لعنت به تمام این جهان بعد از تو
مهدی ملکی الف
تو بگو آه کنون ای مه تابان چه کنم
در فراقت تو بگو با دل حیران چه کنم
فارغ از یاد تو خواهم که شوم هر شب و روز
نقش بر لوح دلم بسته خیالت چه کنم
کلثوم پیکرستان
نار و نی با هم نوا خوانند به هوش
این نوا را کن به جان با هر دو گوش
نی نوای عاشقان دارد به جان
این نوا در عاشقان گردد خروش
مست باید تا شنید آن نی نوا
گر ز ما هستی بیا با ما بجوش
سرخی نی گر ز آتش باشدوآتش به جان
زیر و بم آتش کشد این را به گوش
ما ز نی لیلا بجوییم و شویم مستانِ مست
مستی این باده ها با هر نوا آید خروش
سرّ حق در نی خروش آید به ناز
قدر این دردانه را بر جان و هوش
گر که کور گشتی ندیدی نار ونی
لب فرو بند و بمان در خود خموش
سرالله گالشی
خسته شده ام از نقشم در این دنیا
انگار شده تکراری تمام روزها
بیدارش کنید
شاید بدهد نقشی دگر
این بار نقشی زیبا
نقشی که بشنوم صدای نفست را
این بار دور نباشی و من ببویم عطر تنت را
علی رحیمی سفتجانی
تو نمیدانی و ، من حال غریبی دارم
دوری از چشم ،گُل ناز و کنُون بیمارم
قطره بودم ، شرر هجر تو اَم کرد بخار
شدهام ابر غم و ، بر دل خود میبارم
من اگر خوبم و گر بد ، دل من با تو بماند
غافل استی ، که چه اندازه زتو سرشارم
شرح دلدادگیم ، قصهی معمول نبود
پی نبردی ، تو به احساس من و افکارم
شادی من ، همه این بود که مجنون توام
چشم بستی ، به کنش های من و رفتارم
دیدی از من چه خطایی ، که نظر گرداندی
باورم نیست ، من از دل ببری دلدارم
شرح احوال دل خویش ، چو سینا میگفت
رفتی از جمع ، مبادا شنوی گفتارم
رحیم سینایی
همنشین زخمه های وحشی ساز
به تماشای تمام تو نشستم
ای پری روی غزل مادینه آهو
در خرابات خیال تو شکستم
در طواف زائرانه ی نگاهت
در تن گرم تو من احرام بستم
گم شدم در معبد آغوش گرمت
من هم آغوش و هم آغاز تو هستم
تو مرا با نام خود خواندی شکستم
بعد از این من مرد بی نام تو هستم
همسفر با رقص موهای رهایت
مست و چرخان من ز دنیاها گذشتم
من به دنبال تو گشتم همنشینم
در همه شهری نشانی از تو دیدم
هر کسی دیدم نوایی از تو میخواند
در همه عالم صدایت را شنیدم
این جهان زندان من وهم و خیال است
تو بمان تا ترسم از دنیا بریزد
تو بمان ای معنی نام خداوند
تو بمان تا ترسم از معنا بریزد
نیما ولی زاده
میانِ دفتر شعرم نوشتم رمزورازعشق
حدیث رازهائی که نهفته درنماز عشق
تورا کِی میشود فهمید ای داننده ی اَسرار
بگو ای نازتر، از غنچه ی زیبایِ نازِ عشق
ببین با گردش چشمم، به دنبال تو میگردم
پناه بی پناهانی تو ای تنها نیاز عشق
بدونِ دیدن رویت به عشق تو گرفتارم
به لطف خود مهیا کن، برای دل جواز عشق
چنان غرق نیازم کن که هرگز بی تو ننشینم
صدایم کن که برگردم، به سویت سوزو ساز عشق
من آن درمانده ای هستم، که از قهرِ تو میترسد
ولی با مهر میخواند، تورا ای سرفراز عشق
تمام هستیم یک جا، فدای قهرواحسانت
چواز قهرتو می آید، صدایِ دلنواز عشق
شبِ اندوه و تنهایی، تویی آرامشم ای دوست
توآن چشمی که پنهانی، میانِ چشم بازِ عشق
بیا یکدم نگاهم کن، ببین دور از تو من هرشب
برایت شعر میخوانم، به صوتِ جانگداز عشق
معصومه یزدی