چشمان مستت را بده دلی راتباه کن
سر زد سپیده وانگهی توهم پگاه کن
من خود خطا کردم و رفیقم تو باش
یک بوسه از لب و دندان را گناه کن
فرق ایست میان منو این روزگار دهر
بگذار آسوده باشم و خود را به راه کن
خورشیدتو باشی و ماه هم غلام گشت
یوسف بچاه شد و نگاهی به جاه کن
پاداش گرفته ای تو هم از خالق جهان
هر دم ستاره ای را ببین و به چاه کن
معصوم تویی و مقصود از این نشان
معصومه ای باش و بیا شرح ماه کن
ازسایه ها گذشتم و هم سایه ها شدم
عمرت تباه جعفری همسایه را نگاه کن
علی جعفری
چرای رابطه من را محک نخواهد زد
هرآنکه عاشق من شد کلک نخواهد زد
عیار فاصله ها شد نشان قصهی ما
کسی به زخم قدیمی نمک نخواهد زد
بیا ببین همه عالم به خون من تشنه اند
امان که از تو بگیرم فلک نخواهد زد
شکسته قامت گل ها به جبر پاییزی
سری به کوچه ی من قاصدک نخواهد زد
شبیه ابر خزانم غمی به لب دارم
کسی برای غمم نی لبک نخواهد زد
میان مردن و رفتن کنار تنهایی
چه ماجراست که پهلو به شک نخواهد زد
چرا بجز تو که از یاد برده ای من را
کسی به کوچه ی شعرم سرک نخواهد زد
مهرداد آرا
کاشکی درک کنی شاعر تب دارت را
از چه روییست که آتش زدهای یارت را
یادِ چشمان تو ای عشق چهها با من کرد
باز امشب چه کنم حسرت دیدارت را
بر دلم خنجرِ اندوه زدی بار دگر
تا که پایان ندهی سختیِ پیکارت را
کاش یکباره به پایان برسد اینهمه درد
از وجودم نگرفتی غمِ بسیارت را
بی تو سخت است که در آتش عشقت باشم
کاشکی درک کنی شاعر تب دارت را
مهدی ملکی
من به آن خودکار سرجیبت حسادت میکنم
چشمهی چشم تو را غرق عبادت میکنم
هر کجا از حس و حال عاشقی احوال بود،
قصهی ناب تو را مستان روایت میکنم
روز حج مومنین بر پیشگاه کعبهها
از همه غیر از تو اعلام برائت میکنم
دوستت دارم زیاد اما نه این یک شوخی است
(مثل اسب سرکشی دارم نجابت میکنم )
بیشتر هم میشود از عشق با تو باز گفت
بهترینم میشود، اما رعایت میکنم
اعظم کریمی
آن قَدَر سیر بخندی که لبت قند شود
یک نفر هم به تو دلبسته و دلبند شود
غزل از آنِ غزالی است که سرمست بُوَد
روح و احساس من از عشق هنرمند شود
آن قَدَر خلق نمودم به تو چون شعر و سرود
ترسم این روحِ پر از شور خداوند شود
مُهر تایید تو خورده است همه اشعارم
چه غمی دارم اگر این غزل،این بند شود:
هر چه گویم سخن و هر چه سرایم غزلی،
کاش بر قلب تو دلچسب و خوشایند شود
مجید جعفرزاده کسیانی
چه باید کرد
بی خیالی مرزهای غم را ...!؟
صدای بادهای جنوب بغض است
موج زده
در واژه های سپید دفترم
بی نفس شده خالی است
باز
درگیر ِ کابوسم ...
احوال انگشتان ِ من
گلبرگ خشک شده
لای کتاب ِطاقچه است ...
قلم پرواز ِدلم بی رمق شده
چکاوک است
چه باید کرد
چشم های بی روحم را ...!؟
صدای نهان ِ است
پاهای رفته
قطعه گم شده ام
باز
درگیر ِ یک بازی ام ....!!
محبوبه برونی
من با تو میگویم تویی معنای خوشبختی
ای عشق آتشزای من گرمای خوشبختی
شوری بزن بر دفترم من را به یادآور
ای آخرین تعبیر روحافزای خوشبختی
بر تارُ پود من بزن نقشی به رنگ عشق
ای سنگ تیپاخوردی سیمای خوشبختی
در گریههای هر شبم یک جای خالی هست
جای تو خالی بهترین رویای خوشبختی
موهای لختت برده من را تا شروع شعر
با واژه ها در سمت تو مینای خوشبختی
آری همین تنها تو را فهمیدنم خوب است
چشمان نازت میشود دریای خوشبختی
بی شک که مستم میکند این جام مینایی
هر جا که باشد عطر تو فردای خوشبختی
هرشب سری هم میزنم به حضرتی چون تو
من با تو شاعر میشوم آرای خوشبختی
مهرداد آرا
تو ماهِ سرسبدِ
آسمانِ عشق منی
پرویز صادقی
با ارزش ترین بهای دوستت دارم های من
دیدن لبخند تو ست
که نور زندگی ست
و عشق را چون گلی بر شاخه
تازه نگه می دارد
و رایحه اش
قلبم را به هیجان می آورد
لبخندت خانه است
خانه ای که تا همیشه
عشق درآن سکونت دارد
پرویز صادقی