منم تصنیف آن آهوی سرگردان صحرائی

منم تصنیف آن آهوی سرگردان صحرائی
منم توصیف کوچ خسته ی یک ایل قشقائی

منم بی خواب و بی طاقت در این شب های یلدائی
منم توضیح شاعر در سرود نرم لالائی

گهی دلتنگ پروازم دمی دلبسته و افسون
گهی چون شیخ صنعان داده دل در شور و شیدائی


گهی وارسته از خویشم گهی همسایه با نفس و
ضمیری چار سر همچون خدایان برهمائی

به تسبیح و نماز و ورد مشغولم در این حیرت
مسلمانم ولی سرگرم افکار اهورائی

خدا را می پرستیدم ولی تا چشم بگشودم
خدائی تازه می بینم چنان تندیس بودائی

نمی دانم خدایا کیستی در مرز باورها
شبیه شعر و بارانی خلیلی یا مسیحائی

خدایا در تمنای حقیقت با دلی سوزان
نگاهم دار از ظن مسلمان های اینجائی

ایمان کاظمی

ای پیام آزادی ای شکوه جاویدان

ای پیام آزادی ای شکوه جاویدان
ای صنوبر خونین بر کتیبه ی دوران

ای غریو آزادی ای اریکه ی یاری
ای حلاوت لبیک بر مذاق هشیاران

در مطاف ربانی ورد عشق می خواندی
پس بلاشبیه اصلا آن دعاست یا قرآن

در نواده ی احمد گنج صبر موروثی است
کوه صبر ایوبی هدیه ای است از خوبان

در میان یارانت قرص ماه می تابد
ابتدای زیبایی حسن یوسف کنعان

ارتش سلیمان هم بینظیر بود اما
در برابر یاران صخره ای ز کوهستان

آتشی که از نمرود بر خلیل بستان شد
شعبه ای است از آه کودکان نخلستان

خشم بی مهابایت در مصاف عاشورا
پر صلابت و محکم همچو موسی عمران

با تمام زشتی ها عاشقانه بخشیدی
مهربان تر از عیسی بی دریغ چون باران

هود و صالح و داوود درس وحی می خواندند
جبرئیل وحی از تو می گرفت اذن آن

جمع انبیا بنشست در رسول سیمایت
عمر نوح بایستت عمر نوح کشتیران

کیستی نمی دانم چیستی چه گویم من
آنچه را که دانستم کربلاست بی پایان

شور عشق می جوشد از خزانه ی خورشید
می تپد هزاران سال بر دل جوانمردان

این غریق را امشب در سفینه ات بنشان
تند و زود بگذارش بر بلندی ایمان

کربلاست در ایران از شمال تا تهران
ناله هاست هر شب در طبل و سنج خوزستان

گریه های جانانه سهم خانه ی تنگ است
یا بساز این ویران یا بسوز این هجران

ایمان کاظمی