ما غافل از آن صدقِ سرِ مِی خورِگانیم
بیهوده سرِ لج به همان مِی زدِگانیم
آن خنده ی زیبا و همان مستیِ آرام
در چشم نبینیم و فقط دل نگرانیم!
بیهوده نباشد که جهان از سببِ ما
یه جنگل وحشی شده, حیوان صفتانیم
یک عمر برای دگران حرف و قضاوت؛
گفتیم و نگفتیم که ما , بی خردانیم
یک عمر خرافات شنیدیم و ندیدیم
آدم به کمالش به کجا؟ ما به کجاییم؟!
آنقدر فرو رفته ی دنیا و جدا گشته ی حالیم؛
کز خلقِ خدا فکرِ همان کندنِ جانیم
یک روز که پیری برسد بر سرِ جان ها
آنگه به درِ مسجد و در راز و نیازیم
از مستی ما درکش و با خود قدمی زن
کز مستیِ ما سرد نگردد دل و جانی!
ای عاقبتت پیکرِ بد بو و کمی مال
با خود دو سه تا کن که ما دل نگرانیم...
سید حسین براتی
شور دیدارت اگر شعله به دل ها بکشد
رود را از جگر کوه به دریا بکشد
گیسوان تو شبیه است به شب، اما نه
شب که اینقدر نباید به درازا بکشد
خودشناسی قدم اول عاشق شدن است
وای بر یوسف اگر ناز زلیخا بکشد
عقل، یکدل شده با عشق، فقط می ترسم
هم به حاشا بکشد هم به تماشا بکشد
یکی از ما دو نفر کشته به دست دگری است
باش تا کار من و عقل به فردا بکشد
زخمی کینه ی من! این تو و این سینه ی من
من خودم خواسته ام کار به اینجا بکشد
حال با پای خودت سر به بیابان بگذار
پیش از آنی که تو را عشق به صحرا بکشد
تاوان غرور آن نگاهت با من
دلدادگی آتش و آهت با من
ماه رمضان ست و تو ای عشق بیا
فطریه ی چشمان سیاهت با من
مهدی حاجیان پناه
با خدا می توان ,
تنهایی را به روزنه های صبح سپرد
و کوله بار خستگی را در کوچه های
مهر ورزیش بر زمین گذاشت
امید را به شاخسار زندگی پیوند زد
تا به حاصلخیزترین اندیشه بارور گردد
با خدا می توان ,
به نقطه ای از اوج رسید
تا پرهای یخ زده ی لحظه ها به گرمای
خورشید وار کمال برسد
کمی به خودت کمک کن ,
رستن در هوایست که بیداری عمیق
زمین را طلب می کند
بیا به خودت فرصت بده
تا ببینی زندگی عمق دریاییش
بسیار است
و ما به ابریشم نگاه خدا محتاجیم
زهرا یوسفی
وقتی که شعر ها نمیرسند به داد من
ببار غم که خوشم من به همین ازدیاد غم
به من که فکر میکنی ... به تو .. فکر میکنم ..
هنوزم عاشق منی ؟ هنوز عاشق توام ...
تو را خیال میکنم .. خیال ذوق میکند ..
که میرسیم .. لاجَرَم .. در خیال .. ما به هم ..
از عالَمی .. به غیّر تو چیزی نخواستم ..
راضی شنیده ای که حریصی شود به کم ؟
زیبایی آنقَدَر که اگر بی وفا شوی
جرأت نمیکنم که به تو بی وفا بگم !
شاهین جوانی
خیالت تنها عابری ست
که هر شب کنار پنجرهٔ چشمانم
به ملاقات زندگی ام می آید
و خانهٔ تاریک دلم را
با چراغ یاد تو روشن می کند
در نور تو
گل های احساس من گشوده می شوند
و من شبیه پائیز های کوچک
برگ هایم را به ماندن می خوانم
در اتاقم خاطره می وزد
و در موسیقی عطرت
دلم دست بر گردن رؤیایت
والس می رقصد
و من گاهی خیالت را
به شب نشینی شب بوها می برم
و ما تا دیروقتِ عشق
اینگونه در تو بیدار می مانیم
پرویز صادقی
از گِریـهی
بَـر خویشتَن و خَندهٔ دُشـمَـن
جانکاهتر آهی ست که از دوست بَرآید
فاضل_نظری
من برای تو و ماه آواز خواندم
اما تنها ماه
آواز مرا به خاطر سپرد
من آواز خواندم
و این نغمه های بی پروا
رها از قلب و حنجره
اگر تنها در یاد ماه مانده باشند
باز هم لطف بزرگی است
کارل سند برگ