ما غافل از آن صدقِ سرِ مِی خورِگانیم

ما غافل از آن صدقِ سرِ مِی خورِگانیم
بیهوده سرِ لج به همان مِی زدِگانیم
آن خنده ی زیبا و همان مستیِ آرام
در چشم نبینیم و فقط دل نگرانیم!
بیهوده نباشد که جهان از سببِ ما
یه جنگل وحشی شده, حیوان صفتانیم
یک عمر برای دگران حرف و قضاوت؛
گفتیم و نگفتیم که ما , بی خردانیم
یک عمر خرافات شنیدیم و ندیدیم

آدم به کمالش به کجا؟ ما به کجاییم؟!
آنقدر فرو رفته ی دنیا و جدا گشته ی حالیم؛
کز خلقِ خدا فکرِ همان کندنِ جانیم
یک روز که پیری برسد بر سرِ جان ها
آنگه به درِ مسجد و در راز و نیازیم
از مستی ما درکش و با خود قدمی زن
کز مستیِ ما سرد نگردد دل و جانی!
ای عاقبتت پیکرِ بد بو و کمی مال
با خود دو سه تا کن که ما دل نگرانیم...

سید حسین براتی