در خزانِ آرزوهایم , درختی هستم

در خزانِ آرزوهایم , درختی هستم
تنه ام انگار, درد می کند هر دَم
برگهایم در هجوم باد , بیچاره شده
شاخه تا ساقه ام , درد می کند, هر دَم
خزه ها روی تَنم , رنگ باخته
باران , بی امان می بارد
ریشه ام اما , گرمِ گرم است
قلب من! درد می کند, هر دَم
با شاخه هایم, نقاشی می کنم
آرامش, بنفشه های مخملی را

رویش , گلهای نرگس را
حس بویایی من , درد می کند, هردَم
باد و بوران , بوسه می زند بر گل
مرغِ عشق , همچنان می رقصد
عاشقی هم که قوز بالاقوز است
حس واحساس من , درد می کند, هر دَم

فرهادنظری پاشاکی

چو گل هرجا که لبخند آفرینی

چو گل هرجا که لبخند آفرینی
به هر سو رو کنی لبخند بینی
چه اشکت هم نفس باشد، چه لبخند
ز عمرت لحظه لحظه می ربایند
گذشت لحظه را آسان نگیری
چو پایان یافت پایان می پذیری
مشو در پیچ و تاب رنج و غم گم

به هر حالت تبسم کن، تبسم!

فریدون مشیری

در سینه گر چه بی تو‌, غم بی شمار دارم:

در سینه گر چه بی تو‌, غم بی شمار دارم:
شادم که با غم تو, هر شب قرار دارم

تسخیر کرده یادت شش گوشه ی دلم را:
من پیشِ عشق عقلی, بی اقتدار دارم

آه ای بهارِ پنهان پشتِ نقابِ پاییز
من بی تو صد خزان تا‌, فصل بهار دارم


مات است در نگاهم, دنیای بی تو انگار
آیینه ام که روحی, غرق غبار دارم

خاکستر کویری, لب تشنه ام که عمری است؛
با تو خیال رویش, در شوره زار دارم

واکن به رویم آغوش, کز دستِ ظلمتِ خویش
تنها به دامنِ تو, راه فرار دارم

در انقلابِ یادت, با دست های خالی,
چشمی به گیسوی تو, چشمی به دار دارم.

دل کنده ام به جز تو, از هر دو عالم ای عشق
دنیای من تویی با, دنیا چکار دارم


زهرا_وهاب_ساقی

روزگارم مه گرفتهٔ توست

روزگارم
مه گرفتهٔ توست
تو مثل آب
در من نفوذ می کنی


پرویزصادقی

وصف حالت را شنیدم گشت این دل بیقرار

وصف حالت را شنیدم گشت این دل بیقرار
در وجودم خانه کردی همچو دلبر همچو یار
زورق اندیشه را بشکست این طوفان غم
موج زلفت برده دل تاساحل عشقت کنار
باده نوشم لحظه ها را چشم گریانم به شب
تا نبینم روی مهتابت, کجا گیرم قرار
در پی صیدت روان کردم دلم , اما هنوز
چون گریزان آهوانی کردی از چشمم فرار


محمد آقاباقری

ای در درون جانم و جان از تو بی‌خبر

ای در درون جانم و جان از تو بی‌خبر

وز تو جهان پرست و جهان از تو بی‌خبر

ای عقل پیر و بخت جوان کرده راه تو

پیر از تو بی‌نشان و جوان از تو بی‌خبر

چون پی برد به تو دل و جانم که جاودان

در جان و در دلی، دل و جان از تو بی‌خبر

غزلیّات عطّار

چندیست معتکف خانه ی یارم

چندیست
معتکف خانه ی یارم

در خیال خویش!

فرشته سنگیان

با کدام بال می‌توان

با کدام بال می‌توان
از زوال روزها و سوزها گریخت!
با کدام اشک می‌توان
پرده بر نگاه خیره ی زمان کشید؟
با کدام دست می‌توان
عشق را به بند جاودان کشید؟


#فروغ_فرخزاد