ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
دست شسته ای از خود
بسانِ گم شدن در غبار
به انتظارِ معجزه
زمزمه ا ی موسیقی
در خلوت و سکوت
معلق در هوایِ بی قراری ها
فاقد از توانِ جاذبه
هوایی که یدک می کشد
بی انگیزگی را
شبیه گیاهی که
آراسته به شبنم نیست
آبشاری که
به دره تواضع نمی ریزد
فرهاد نظری پاشاکی
با رامشگری
دلبری می کند
دانه های برف
با شربت گل یخ ؛
فالوده می فروشد
ادمکِ برفی
باردارِ بهار
می شود
قلب زمستان ،
با نغمه ی دلنواز
گنجشک ها
حواصیل ها
گل پیچک
گل نیلوفر آبی
حک می کند
خاطره ی
بهاری را
آفتاب می تابد
مهتاب می درخشد
فرهاد نظری پاشاکی
گاهی به گردش می برم تا افق
خواهشِ گلویِ ، بغض گرفته را
کاش آسمان آبیِ خیالم
به رنگ خون
جاری بود
در رگهایم
با گام های مطمئن
گره می زد به تو
نفسم را
تا دربرابر شکوهت
به رقص دربیاورم
بند بندِ قلبم را
و شعری بسرایم
به وزن لیاقتت
فرهاد نظری پاشاکی
در خزانِ آرزوهایم , درختی هستم
تنه ام انگار, درد می کند هر دَم
برگهایم در هجوم باد , بیچاره شده
شاخه تا ساقه ام , درد می کند, هر دَم
خزه ها روی تَنم , رنگ باخته
باران , بی امان می بارد
ریشه ام اما , گرمِ گرم است
قلب من! درد می کند, هر دَم
با شاخه هایم, نقاشی می کنم
آرامش, بنفشه های مخملی را
رویش , گلهای نرگس را
حس بویایی من , درد می کند, هردَم
باد و بوران , بوسه می زند بر گل
مرغِ عشق , همچنان می رقصد
عاشقی هم که قوز بالاقوز است
حس واحساس من , درد می کند, هر دَم
فرهادنظری پاشاکی