تنهایی چقدر دلگیر است
مثل شاخه های زخمی پیچک
در چروک پیشانی دیوار باغچه،
ای کاش..؛
تا اطلاع ثانوی
سر قول و قرار دلت بمانی
و برای ریشه دواندن این غم
کم تر بر تن تشنه اَم بباری
اگر چه می دانم
دیگر چشمانت تا اَبد
اَبری نخواهند شد!
مرتضی سنجری
هیچ می دانی؟
حاصل من و تو ما می شود
اما حیف
ریاضی بلد نیستم؛
که تمام ثانیه های با تو بودن را جمع بزنم
در این جبر جغرافیای دلتنگی
که گویی رفتن اَت دردی ست نهان
میان جای خالیِ
شعرهای عاشقانه دفترم!
مرتضی سنجری
قسم به اعجاز قلم
که نام تو
بر روی لبهایش جاری ست
و من پشت پلک های فرو بسته ی
خُمارت کمین کرده ام؛
تا شعر شوم
در اندوه مژگانت
همچون نقش بستن
واژه ای ناب
میان رنگین کمان اشک هایت
در شب تولد ستاره ای درخشان
روی گونه های ماه!
مرتضی سنجری
برای با تو بودن
عمری ست در حسرت باران مانده ام
همچون پنجره ای تنها
که تمام روزهای عمرش دلگیر شد
شبیه غروب جمعه های زمستان،
هر چند در میان این ایام اندوهگینِ تقویم
غرور آسمان حکایت از
فصل پنجم زندگی دارد!
مرتضی سنجری
ماه من..،
یادم باشد
دیگر برایت آه نکشم
که مرا دردی ست پیدا
میان نیمه پنهان تو؛
و چه زیباست این آخرین
نفس های تنیده در جمع شعرهای دست به عصا
حیف بی اثر است شهادتِ
لحظه های فراموشی ذهن آشفته ام!
مرتضی سنجری
این روزها..،
نه خیابان ها را دوست دارم
نه عصر نمناک کوچه ها را
وقتی تو نباشی
تمام شعرها هم بی مصرع می شوند
و قافیه را خواهند باخت
زیر هجوم رگبار آسمان
که شیون باد در گوش فلک
همچون نبودنت
آزار می دهد رُباعی و عاشقانه هایم را!
مرتضی سنجری
تبر از درخت پیر پرسید:
نمی دانم در غیاب سایه ها
چه کسی شاخه هایت را به یغما بُرد؟
با چهره ای غمگین گفت:
نگرانم برای پرنده های جنگل بلوط
که زمستان بر روی
قنداق تفنگ شکارچی عاشق هم می شوند!
مرتضی سنجری
زیبای من..،
می خواهم از بودنت در قلبم بنویسم
می دانم چشمانت شعری ست
میان طراوت واژه های بکر
در جغرافیای دنیای من؛
بمان و جهانم باش
که همچون جهانگرد دور تو بگردم
تا فاتح تمام سرزمین دلت باشم!
مرتضی سنجری
لعنت به قافیه ای که هرگز
در دلم ردیف نشد
انگار امشب رنگ رُخ ماه پریده
تا نگاهش به رُباعی چشمانت افتاد؛
تو باش و شعر کوتاه چشمانم را
گِره بزن به بیت بلند گیسوانت
که سال هاست زیر دو اَبروی کمان اَت
خیره مانده ام به آسمان هفتم خُمارِ نگاهت!
مرتضی سنجری
به سخت ترین امتحان زندگی ام
سوگند؛
وقتی احساس شاعرانه ام
با تقلب
چشمانت را ورق زد
نمره ام بیست نبود
انگار..،
باید در اولین فصل
اسم تو را بنویسم
بر دفتر شعر روزگار
که این بار مردود نشوم!
مرتضی سنجری