در بوم سکوتِ دلتنگی هایم

در بوم سکوتِ دلتنگی هایم
غم ها را سپید کشیدم
شادی ها را سیاه قلم
همچون خطوط مبهم چشمانت،
که حال و احوال قلب محزون تو
زیر سایه ی مژگان پلک هایت
مدفون شده اند
وقتی خنده با تو پَر کشید و رفت!


مرتضی سنجری

ماه اردیبهشت امسالم

ماه اردیبهشت امسالم
انگار وسطِ خزان خزیده
قصّه ی نبودنت دلگیر است
مثل غروبِ نگاهت در آسمانِ اَبری؛
خوش به حال بهشت
که اندوهِ تو را بغل کرده!

مرتضی سنجری

عزیزِ قافیه های جدایی

عزیزِ قافیه های جدایی
نمی دانم کجای شعرهایم
پنهان شده ای
که هر وقت واژه هایم
به لبخندت می رسند
اینگونه قلم از فراق نبودنت
گریه اش می گیرد؛
مبادا روزی سایه ی
غم هایت از سر غزل هایم کم شود
که آرزویی ست از چشمان بارانی قلم
قطره اشکی چکانده شود بر
گونه های تب دار خطوطِ لب هایت!


مرتضی سنجری

امشب دیگر چاه:(

امشب دیگر چاه
اشک های مهتاب را نخواهد دید
گویی از نیم رُخ ماه
خون می چکد بر
آیه های نور؛
لا به لای آهِ کودکان
هزاران مروارید روئیده
در کاسه ی چشم های یتیم شهر
که اینگونه قامت تمام نخل ها خمیده
و پیکر مَرد نخلستان بر روی
شانه ی فرشته هاست
میان محراب خونینِ سحرگاه!


مرتضی سنجری

شکسته شدنم را دوست دارم

شکسته شدنم را دوست دارم
مثل شاخه ی درخت بید کهنسال
یا شبیه خطوط نستعلیق که
از بُخار چشمانت می بارد
بر تن کاغذهای کاهی دفتر شعرم،
ببین..! چگونه دلتنگی چکه می کند
میان بغض متورم گلویم
و جای اثر انگشت توست
روی گونه های تب دار واژه ها که جا مانده
انگار اشک های بی اثر آسمان
برای قلب شکسته ام کافی نیست
در هجوم شب های طولانیِ نبودنت!


مرتضی سنجری

در بیکران عمق دریای نگاهت

در بیکران عمق دریای نگاهت
تمام قافیه ها ردیف شده اند
که اشک غروب چشمانت
تفسیر زاینده رود است
میان خشکی لب های شعر من،
نازنین..؛
بگذار دلم همچون بال های
خسته از کوچِ پرستوهای مهاجر
به پرواز بیندیشد!


مرتضی سنجری

صبح نیامده ما را چه کسی بخیر گفت؟

صبح نیامده ما را
چه کسی بخیر گفت؟
که این گونه چشمان خواب آلودِ واژه ها
متورم شده اند از نوشتنِ
شعرِ شبانه های بیداری
در سکوتِ بوسه ی لب های استکانِ خُمار،
انگار هرگز شراب نوشیده نشده
میان رقص زُلف طلائیِ پریشان سایه ها
بر تن لخت خورشید؛
از خود می پرسم:
لباس سفیدم را کی بپوشم؟
تا طلوع کنی و بر من بتابی
در این روزهای بیخوابی!


مرتضی سنجری

در گلویم صدای پای زنی ست

در گلویم
صدای پای زنی ست
که قلم شده
و از شعرهای دور دست با عصا می آید؛
انگار هزار ماشه چکانده
بر دهان گنجشک ها
روی دوشِ شقیقه های
قنداق خونینِ تفنگ برنو،
اندوه برگ های تنها را
چگونه دود خواهد کرد؟!
با تبرهایی که از شاخه ها روئیدند
مثل کاغذهای خاکستری
متوسل شده اند به سیگارها
درون حُفره ی ریه های سیاه!


مرتضی سنجری

تو را شبانه نوشیدم

تو را شبانه نوشیدم
در پیاله ی خُمار واژه ها،
که چشمانت همچون شعری ست ناب
میان تمام غزل های گُم شده ی دفترم
زیر پلک آخرین شب های سرد زمستان
و من رجوع کردم
به رنگ سیاه آسمان شب؛
که انگار نفس کشیدن کلمات
از نگاهِ دو کمان اَبروی هلالِ ماه الهام گرفته
برای نوشتن شعرهای سپید عاشقانه!


مرتضی سنجری

زیبا جان..،

زیبا جان..،
به گمانم وطن چشمانت
زیر طاق کمان اَبروی تو
زیباترین کشور خاورمیانه است؛
که تمام واژه ها و قافیه ها
برای تصرف رُباعی نگاهت
مثل سربازانِ تشنه ی بی دفاع
میان قطره های اشک تمام شاعران
اسیر این سرزمین بارانی شده اند!


مرتضی سنجری