در تلاطم روزهای بی قراری دلم
شب طلوع کرده؛
تا شعر متولد شود از ذهن پریشانم
که سالهاست جغد شوم
بر هر قافیه اش سایه افکنده
و درد عیان حنجره ام پنهان می شود
لا به لای سکوت مبهمِ خنده های عبوس صورتم!
مرتضی سنجری
اشک از گونه هایم جاری بود
به جای آب ریختن پشت سرت
بغض شعرم بوسه می زد گلوی ساطور را
در دست سلاخ پائیز؛
و حالا آسمانِ آغشته به خون دلم
جای زخم هایی ست مبتلا به خزان که
بر روی لب برگ های پیر جا مانده!
مرتضی سنجری
سقوطم را به تماشا نشسته ای
از شاخه های درخت انتظار؛
میوه ی نارس خیالم
در التماس خورشید رقصید
حوّا جان..،
برای رسیدن تو
دلم همچون غوره صبر کرد
و حلوا شیرین شد به کام ایوب!
مرتضی سنجری
این سال ها..،
چه آسان تباهت شده ام ای عشق
که دستانم در موهایت تحصن کرده اند،
رُخسار زیبای تو حک شده
مثل رُخداد انقلاب در خیالم
و چشم هایت عقل مشروطه خواه من را
دچار التهاب می کند
تو باش و گِره بزن شعر گیسوانت را
به دل تبعیدی من!
مرتضی سنجری
زیر آسمان کبود
سال هاست
آواره چشمان بی قرار تو گشته ام؛
عزیزِ شعرهای من
بگذار کشورم
چهارخانه های پیراهن اَت باشد
همچون شهری که
دروازهِ پایتخت سرزمین اَش
دکمه های تن پوش تو هستند!
مرتضی سنجری
زیبای من..،
با خطوط قرمز لب هایت
در پناهگاه اَمن آغوشت
شهر دستانم را محاصره کرده ای؛
و من تسلیم می شوم
زیر بمباران غزل چشمانت
کاش زودتر صدای قلبت آتش بس اعلام کند!
مرتضی سنجری
دلبر جان..،
چشمانت
پادشاه تمام رنگ هاست
پائیز فقط عشوه می ریزد
برای هوای دلگیر بُخار پنجره ها
در آخرین برگ زخمی کبیسه ی سال!
مرتضی سنجری
زیبای من..،
سُرمه ی چشمانت
شبیه کشور متمدنی ست
که می توان با رُباعی نگاهت
در عصر هزاره ی اشعار به سبک سنتی
پُست مدرن ترین غزل ها را سرود!
مرتضی سنجری
تاریخ غصّه هایم گذشته
مثل شعری که دود می شود
بر کرانه آسمان،
گویی دوباره تکرار خواهم شد
همچون تیتر درشت
صفحهِ اول روزنامه های شهر
در تاریکی مرگبار لحظه ها
کنار اضطراب جوخهِ لبخندهای چموش
میان انقضای جرقهِ آتش فندک
و روشنایی سیگار برگ روی لب چرچیل!
مرتضی سنجری
داس به هلالِ ماه طعنه می زد
گیسوان گندمزار میان دستانش بود
غافل از بوسه های نسیم
که قرن هاست؛
دستان نوازشگر دیگری
روی سرش می رقصید در بستر باد
و با اشک هایش سیراب می کرد
تشنگی لبِ خوشه های گندم را!
مرتضی سنجری