نترسید ما با شما هستیم
زمزمه ای ان سوی دیوار!!
توهمی در سر خوابی در رویا
صدایی می آید دستی دراز میشود
دشمنست یا شیطان ؟ نَبردی سپید
دوراهی بین دل وعقل یا انتخابی سیاه!؟
صدایم میزند از درون یا پشت دیوار های شهری خسته
آری شهر ما تاریک است شهر ما انقدر مرده که خسته شده
پایان ما همین است صدایی پشت دیوار ...
روح الله کیانی
در جیبِ من عطرِ تو جا مانده، بیصدا
چون سایهای که محو شود در غبارِ ما
رفتی، ولی هنوز نفسهای خستهات
بر شانههای شب زده در پیچوخم رها
گفتم: "بمان!" ولی تو چو باران گذر شدی
بوی تو ماند و خاطرهات ردِ یک صدا
وقتی که از کنارِ دلم بیخبر گذشتی
بُردی مرا، ولی نَبُریدی ز جانِ ما
بر شانهات نشست و نفهمیدی، آه، کاش
یکبار عطرِ تازه بگیری، به نامِ ما
دیگر چه فرق دارد اگر دور میشوی
عطرِ تو مانده است، شبیه نفس، به جا
محسن اکبری نفس
دوستت دارم
حروفی که بر محور قلب می نشینند
و یک تنه عقل و هوش می برند
سروش جلالی
رفتی و تمام آرزوهامون ،برباد
خنده های ما،عشقمون شد ،فریاد
گفتم چه عاشقانه......
اما تو رفتی
با یک کلامت ،دنیای من رو شکستی
گفتم برو ،ولی بدون ،دل ،دیگه عاشق نیست
تو با یه دروغ
یک عمر ازم گذشتی
. بدون که دل لایق نیست
حالا تنهایی مونده ،
واسه منم، تنهام
خیال تو پرواز کرده، سمت دنیا
رفتی ،بی صدایی ،تنها گذاشتی
دل ،دیگه عاشق نیست
تو نباشی ،غروب عشقت رو.
غمی تو دلم کاشتی ،غمی تو دلم کاشتی ،
واسه همون ،تمام دنیام رو، تو برداشتی
قصه هامون تمام ،
دنیای عشق ،پایان ،حرف ها ناتمام
رفتی، بی صدایی ،تنهام گذاشتی
دل دیگه عاشق نیست ،
تو نباشی
غروب عشقِ تو ،غمی تو دلم کاشت ،
واسه همون ،تمام دنیام رو، تو برداشتی
حالا دیگه وقتش رسیده باور کنم
تو دیگه نیستی ،تحمل کنم
لحظه های با تو، خاطره شد.
آرزوهای ما رفت بر باد ،دل تو نشد آروم
حرف دل ،فریاد
می شینم تو سکوت شب
چشم براهه پایان
چونکه می دونم ،این راه بی پایان
قصه ای که تمومشد ، دل که بی گناهه
خاطره ها جا موندن قطار انتظار
دل ، با یاد تو هنوز زنده است
دل دیگه عاشق نیست ، باخته است
رفتی ،بی صدایی ،تنها گذاشتی ،
دل دیگه عاشق نیست ،و نباشی ،
غروب عشقت رو،
غمی تو دلم کاشتی
قصه هامون تمام ،
دنیامو تو برداشتی
رفتی بی صدایی، تنها گذاشتی
دل دیگه عاشق نیست ،
تو نباشی
غروب عشق تو غمی تو دلم کاشت ،
واسه همون ،تمام دنیام
دل ،رو تو برداشتی
حالا دیگه وقتش رسیده باور کنم
تو دیگه نیستی ،تحمل کنم
شاید که فردا ،غروب برگردم ،اما دیره
اینجا .......
،دللی دیگه عاشق نیست
خاطرات ما بر یاد ،عشق ما شده بر باد ،
حالا که عمر شده دلتنگی،تا کی تحمل کنم
شاید فردا ،دیره که باور کنم
تو دیگه نیستی
محمد ابراهیم امینی سرابی
ی وقتایی تو زندگیت به جایی میرسی که دیگه
حوصله خودتم نداری
دلت میخواد باروبندیلتو جمع کنی
اما خیلی سبک راهیِ ی سفر طولانی بشی
تمام آدمای دور و برتو
تمام دردا و غصههاتو
حال بدتو بزاری و بری
میرسی به ایستگاه
قطارم دیگه داره میرسه
اینجاس که ی نگاه به خودت میندازی و میبینی
حتی خودتم اضافی هستی
قطار که وایساد سوارش میشی
از پله که بالا میری
ی مکث خیلی معنیداری میکنی
اونجاس که ی تابلو ورود ممنوع میاد تو ذهنتو
به خودت میگی نیا
میخام تنها برم
خستم از خودم
خستم از خودمی که هوای منو نداشت
خودتو جا میزاری تو ایستگاه و راه میوفتی
صدای خودتو میشنوی که دنبال قطار میاد
که منو با خودت ببر
حق من این نیست
من همه جا باهات بودم
اما گوشِت بدهکار نیست
یاد خودت میوفتی
کلی ازش دلخوری
که اونجاهایی که باید یاد تو میوفتاد و ی نه ساده میگفت
تورو اصلا ندید
ی جاهایی باید به خودت فکر میکردی
اما تنها کسیکه جلوی چشمات نبود
خودت بودی
که الان خودتو پر کردی از دلتنگیو تنهایی و حسرت
آره.....
تنها برو
حتی خودتم نبر
سبکتر از همیشه برو
بزار آروم بگیری
آروم.....
حامد زکیان
از بوسه ی خورشید سلامی خوشتر
از پــچ پــچِ بـا رود کـلامـی خـوشتر
زرین قدحی به خنده ی حضرت صبح
بـــا پــرتـــو عـــاشقانه جـامی خوشتر
نیلوفر_سلیمانی
به باد گفتم
ناله من یک د ر به همراته
از یک دل مجنونه
به انتظاره
آمدن بهاره
ترانه جدایی به ناله
از این دل دیونه می خونه
شده بی خونه
سر گردونه سر گردونه
آتش به بارون بر سر اونه
اشکاش از دریا خونه
اینو فرزند و از دست داده مادر میدونه
چرا اشکاش از چشمان پرخونه
چرابه غصه ها شده دیونه
ناله ام ازناله یک دل
دلش به دل گنجشک میمونه
در دلش تنها یک غصه
به یک دونه میتونه بمونه
نه سیلی به دونه در آن بمونه
اشکاش پر درد
به گفتن اینهمه غصه دیگر بس
جام عشق این دیوانه
شده به رنج دیدن پر پیمونه
اینو به ناله میخونه
رقصش در میخونه
آتش زدن هر چی هست میخونه
میسوزه به هر لحظه
به آتش گرفتنش جایی
این دل دیونه نمی تونه بمونه
چرا سر گردونه سر گر دونه
این گنجشک دیونه
گریونه گریونه
نالش هاش شده خسته
دواش تنها مرگه
بسته شدن دفتر عشق
هوای نفس کشیدنم
شده یک جای کوچیک بسته
نفسم به ترس آمدن به بیرونه
اینو تنها ناله و اشکم میدونه
منصور دادمند
همه رفتند و من ماندم در اینجا
دل افسرده غمین و زار و تنها
نه انگیزه برای زنده ماندن
نه حالی بهر رفتن سوی دریا
غریبه با من و تو آشنایان
عجب کی دارم از وارونه دنیا
تمام خاطراتم بال طاووس
کنون خاکستری بینمهمه جا
به خود گفتم چه نوروزی چه عیدی
که ناگه آمدی با مرغ مینا
نگاهش کردم و دادم سلامی
به من زلزل نگاهی کرد و گفتا
سلام و صد سلام بر روی ماهت
گل زیبای خانه بانوی ما
چه اخمو و عبوسی شادیت کو
نمیدانی مگر نوروزِ فردا
فروغ قاسمی