جهان از آینهها تا مدار صفر زمین
کجاست مقصد این جادههای بیآیین؟
قطار، پشت دقیقه به خواب خواهد رفت
و ما مسافریم، بیدلیل، بیتمکین
هوا مواجتر از خاطرات گمشده است
جهان شکسته در آغوش سایههای غمین
زمان تکرار خودش را به من بدهکار است
دوباره میرود و باز میشود سنگین
ستارهها همه با ما غریبه خواهند ماند
زمین شبیه خودش نیست؛ وهمِ یک تلقین
مرا به مرکز این ماجرا نخواهی برد
نمیشود که رها کرد عشق را، شاید... این
درون آینه تصویر من نمیافتد
"نفس" بدون تو یعنی مدار بیتحسین
محسن اکبری نفس
مشت ها روزی اگر باز
شوند انگشت ها
به نقطه هایی کور
دراز؛
رازها، آواز می شوند
و از امراض
انقراضِ دنیا
آغاز...
محمد ترکمان
چشم مستت عجب شوق می افکند در دلم
عشق بازی میکنم با شوق چشمت در دلم
دائم پریشان میشوم پریشان نگاهت میکنم
شاید خِجل میشوی که روی میگردانی ز دلم
کاش این قلم اتصالی داشت با رگ های تنم
واژه های مُلتهب سازگاری داشت با حرف دلم
از سرخی لب هایت عزم نوشتن کرده بودم
گفتی عشق مقدس است من نیز شرم کرده بودم
خلاصه ای غریبه، کلام آخرم بس گفتنی است
پنبه در گوش کنی هم ز احوالم کلامم دیدنی است
سال ها زِ جور عشقت، جگر سرخ کرده ام موی سپید
نیامدی هم دیگر نیا!
این عاشقت، چندی است که رفتنی است...
مبینا نصیری
آن روز که در خاک شوی کار تو چیست ؟
در خاک تو را دلبر و دلداااار تو کیست
هر چیز برت بود زدستااااااااان تو رفت
گیریم ز مال از همه سر ، بار تو نیست !
ولی اله فتحی
چ بگویم ز خدا
دل ز من برد و شیدایش شدم
جان خود را من فدای نام زیبایش کنم
بندبند وجودم ازعشق او پربار شد
ریشه ام با نام او با یاد او آوار شد
چه بگویم زخدا
من عاجز چه بگویم ز خدا
وصف نامش وصف حالش
نیست بر لب وزبانم کافی
کلثوم براهوئی شهری
ستاره
شبهای تابستان .
خوابیدن روپشت بام .
یا رو تراس ، صفاداره .
شبهای نبود ماه .
مجلس ستاره ها ،ریز ودرشت .
برقرار است توپهنه سما .
خود نمایی میکنند در غیبت ماه .
پهن کردند خودشانرا روبه زمین مثل لحاف .
به توالی چشمک وسو سو زدنی بر اهداف .
چلچراغی کم نور روبروی زمین .
بهر روشنی شبهایش کرده کمین .
شبهای بی خوابی وکمخوابی ها .
عادتم گشه شمارش ستاره ها .
وبه شبهای سیاه بی ابری .
بشمرم ستاره هارا تا سحری .
وهمیشه چند ستاره را گم کرده .
یا که خوابم به اشتباه جمع کرده .
کار بیهوده ندانم لیکن .عادتی گشته مرا .
شمارش ستاره ها که گمگشته به جا .
غصه ای شده مرا گمشده ها .
چه به خواب روز دگر ستاره نیست .
شب تاریک بداند ستاره چیست .
احمدرضاآزاد
در باغی پر از گل، پروانهای میرقصد
با نغمهای دلنشین، در آغوش باد میچرخد
چشمهایش مانند شب، پر از راز و سکوت
در جستجوی عشق، میتابد چون صبح و نور
بر روی گلهای ناز، با بوسهای لطیف
عطر زندگی را میپروراند، با دل شاد و ملیح
زندگیاش کوتاه، اما پر از شور و شوق
در هر پروازش، قصهای از عشق و نغمهای نو
ای پروانه آبی، تو راز آسمانی
در دل شبهای تار، میتابی چون ستارهای
ریحانه عاشوری
سنگی شدی
با سقوط آزاد،
در دهانهی آتشفشان خاموشِ من،
که گمان میکرد
شعر گفتن را
فراموش کرده است.
شیما اسلام پناه