با تو بودن لحظه ها را می رباید

با تو بودن
لحظه ها را می رباید
به خود می آیم و
روزم گذشته
کنارت زندگی رنجی ندارد
تو حَلال تمام لحظه هایی
کنارت زندگی رنگی ندارد
تو حَلال تمام رنگهایی


سمیه کریمی درمنی

من و شعر..

من و شعر..

«با تو آرامم من!

بی تو سرگشته ی غمناکِ علفزار و سراب!

با تو از نسلِ هم آغوشیِ خورشید و خزان!

بی تو در سلسله ی بی رمق و خسته ی خواب!

با تو من شعر و غزل در ورق دفتر بـاد!

بی تو تک بیت خجِل در تب یک واژه ی ناب!


با تو از سبزه و گل در نفسِ بارانم!

بی تو همپایه ی یک بادیه بی سامانم!

تو همه شوری و آوای بهــار..

من همه حسرت و دلتنگی و بیتابیِ یــار...!»

مهتاب میر

نگاهم غرقِ رؤیایی، ولی در بند می‌مانم

نگاهم غرقِ رؤیایی، ولی در بند می‌مانم
چرا در شعله‌ی هستی ترا خاموش می‌ دانم؟

به شب با ماه می‌گویم، که از آیینه بگریزم
چرا در چشمِ بی‌تابت امیدی را نمی خوانم؟

تو دریا بودی و جاری، منم موجی که بی‌تاب است
تو هم با باد می‌رقصی و من با عشق خندانم؟

به خاک افتاده‌ای دیدم، که که دستانش کمی سرد است
تو با نوری که در راهی،ومن از تیغ لرزانم؟

به این آیینه ها بنگر، که نقشِ ما چه خواهد شد
چرا خورشیدخاموش وچرا در سایه می‌مانم؟

ترا در اشک می‌جویم، صدایت در نمی‌آید
تو از خشمم چه می‌دانی، غرورت را نمی خواهم

محمدرضا گلی احمدگورابی

بارها شب‌های مهتابی

بارها شب‌های مهتابی
کنار غروب ماه نشستم
تا گذر نیایش
نیازم را زمزمه کنم
آهنگ گمشده زمان
امان به خواهش
من نداد
و سخن ناگفته ام
را در گلو حبس کرد

آهنگ گمشده زمان
از نبودن تو
در ترنم نگاهم
را بازگو می‌کند
سخت است
ولی نگار محزون پاییزی
خبر از فراموشی
زمان را می دهد

هر چه دیدم
دل هوایش کرد
ذهن به خاطر سپرد
زبان در وصفش
ترانه ها سرایید
صد حیف
رشته گفتارم
در همان شروع
نقطه پایان را پذیرفت

آهنگ گمشده زمان
از سرخی گل رز
فقط پر پر شدن
پر پرواز مرغ عشق
در قفس زمان
بیادم سپرد

آهنگ گمشده زمان
از پیدا بودن
تا گمشده شدن خاطره
« عاشقی »
فقط گریبان روزگار را
در زندگی ام
به ارمغان گذاشت
تا در یادم
او را بفشارم
به سبب تنهایی ام


آهنگ گمشده زمان
همان خاموش شدن
شمع در هنگام
سوختن پروانه
و نرسیدن او
به دیدار معشوق بود
هر چند زمان هم
متوقف شده بود

فرصت عاشقی
به من داده نشد
چون معشوق
حاضر به سپردن دل
به من فنا داده
زمان نیست

آهنگ گمشده زمان
آن نغمه خوان
شب‌های تار بی ماه
روزگار تنهایی
من در غریبی
یک عاشق است

می خواهم
بگریم
تا سبک کنم
دل رنجیده از زمان
خودم را

حسین رسومی

من چقدر از دل تو زود فراموش شدم؟

من چقدر از دل تو زود فراموش شدم؟
سوختم از غم تو ؛ بی کس و نابود شدم
عمر این عشق برای تو عجب کوتاه بود؟!
رفتم ازخاطره های تو و خاموش شدم
تا که آمد به سرم یاد و خیالت هر شب
از غم فاصله ها سوختم و فانوس شدم
تو گذشتی ز من و ماند دلم بی همتا
من به کس دل نسپردم و ققنوس شدم


وحید مشرقی

نگاه تو

نگاه تو
با حسرت از کنار من رد می شد
دلی پر درد

نشسته تا ابد نیست
که هیچ امیدی رابه خاطر نمی آورد
که در آن غصه را تماشا می کنم

سکوت را خوب سنجیدن
به آرزو دست داده باشند

چه بی نشان
سال هست صدای رفتنت آزارم داد
هر بار لب
به سوی غربت مرا هی می کشد

به هیچ سراتی ختم نمی شد
چرا نگاه خسته ام، امروز رو به فردا می کند...


منوچهر فتیان پور

گاه باید دل سپردن، در سکوت لحظه‌ها

گاه باید دل سپردن، در سکوت لحظه‌ها
تا ببینی رازِ هستی، در نگاهِ سایه‌ها

بی‌کلام و بی‌تمنّا، زیستن در عمقِ شب
با دلِ آگاه و روشن، در صدایِ واژه‌ها

هر نفس آیینه‌ای شد، در عبورِ بی‌صدا
هر تپش پژواکِ جانی، در میان صحنه‌ها

زندگی گاهی تماشا، بی‌نیاز از گفت‌وگو
همچو مه در صبحِ خلوت، در کنارِ بوته‌ها

در دلِ اندوهِ خامُش، نغمه‌ای پنهان شده
شعرِ نابِ بی‌نشان را، می‌سراید غصه‌ها

زیستن در عمقِ شب تنها، نشان بی نشان
با دلِ آگاه و روشن، از زبان خامه ها

محمدرضا گلی احمدگورابی

در گریز است از جوانی روزگارم

در گریز است از جوانی روزگارم
من برای لحظاتم سوگوارم
شعری نیست در وصف سخن
می فرساید عمر ،جان وتن
نه دل دادم به کسی نه کس به من دل
چه شد برای من از این عمر حاصل
شبی در فکر غم روزی در تلاش
تنی رنجورو دلی آش ولاش
بیش از چهل تاج زاد از سرم رفت

برهان بودن از یادم نرفت
چه میدانم بودنم بهر چه بود
به اکراه هستی کردم زیر گنبد کبود
نه مدرسه رفتن دوست داشتم نه کار
هنر آمیخته بودم در کنار
در سرم طرح باران می کشیدم وآهو
اوقات مجبورم کرد به عصیان خلق وخو
آشیان مهرازخود ندارم من باز
کی گره گشاید از این راز

باران سپهری

بر موهای خیال دست نبر...

بر موهای خیال
دست نبر...
شاید خوابِ من
در تاریکی آن لانه کرده باشد.
چشمانت
هنوز
از آینه عبور نکرده‌اند.
بهار
با کفش‌های خیس
خواهد آمد.

سیدحسن نبی پور

  ادامه مطلب ...