عشق تاوان بدی داشت نشد
یار مامان بدی داشت نشد
به زور ازدواج کردی رفتی
دروغ پایان بدی داشت نشد
من تحمل کردم تا که تو حرفی بزنی
حرف چاخان بدی داشت نشد
همه دیدند که بعد تو چه تنها شده ام
این که داستان بدی داشت نشد
ثریا امانیان
چشمم به راه و دلم روبراه نیست
امید رحم از آن دل سنگی گناه نیست
صد بار گفته ام که ز تو دل بریده ام
اما دلی که شکسته ای سر به راه نیست
لطفا دوباره به ما لطف بی ثمر مکن
لطفت زیاد! که گه هست و گاه نیست
پروا ز آه سینه دردمند ما مکن
نفرین عاشق دلخسته جز نگاه نیست
کامبیز کیان
با خیال تو شبم غرقِ جنون میگردد
قلبم از شوقِ تو چون رنگ ز خون میگردد
نور چشمان تو در چشم دلم شعلهور است
هر نفس از تو مرا راز درون میگردد
در نگاهت غزلی تازه شکوفا شده است
جان من با تو پر از شعر ،کنون میگردد
عشق اگر هست، تویی آخر این بودنها
نام تو در دل من نقش ستون میگردد
بیتو این باغ فقط فصلِ خزان را دارد
با تو هر لحظه پر از رنگ فزون میگردد
محمدرضا گلی احمدگورابی
ماه،
ماهتر نمیشود
تمام شبها
همان است که هست؛
کامل، ناقص،
ولی همیشه ماه...
طاووس؟
طاووستر نمیشود
پر دارد، رنگ دارد
همان که بود
همان که هست.
اما انسان...
آدمی یعنی
امکان.
یعنی
صبحی که فرق دارد با دیشب،
یعنی راه،
یعنی رفتن،
یعنی گاهی افتادن،
و گاهی…
پر کشیدن بیبال.
تو،
خوبی.
و خوبتر میشوی.
در چشمهات هنوز جا برای نور هست.
من؟
شاید بد بودهام
شاید هنوزم هستم،
اما میتوانم خوب شوم،
اگر بخواهم
اگر بسازم
اگر ببخشم، اگر بفهمم.
و چه غمانگیز
که انسانِ خوب هم،
اگر نبیند،
اگر نشنود،
اگر نایستد
ممکن است بد شود...
ما،
هم اثر میگذاریم
هم اثر میپذیریم
مثل برگها در باد،
مثل خاک زیر باران
و مثل دل،
وقتی کسی نگاهش میکند.
ما،
نه ماهیم
نه طاووس.
ما انسانیم…
و این یعنی:
شدن...
ابوفاضل اکبری
دریا در چشمانت موج میزند،
من، ماهیِ کوچکِ بیآبت،
تشنهٔ لبهایم!
هر لحظه بیتو
کویرِ تنهاییست،
هر لحظه با تو
بارانِ بهاریست که بر روحم میبارد...
حسین گودرزی
پند نیکان بشنو کرده ی پندار بیار
تو ز صد کرده یکی شبیه گفتار بیار
تو صدای یار من بهر شنیدار بیار
یک نگاه پاک او، من چو خریدار، بیار
برو آن طبیب طب تب و تیمار بیار
بهر دل دل نشدن یکدله دلدار بیار
عشق من قبله شده پس برو زوار بیار
دوره عالم بنگر یار وفادار بیار
آن شکارِ شبِ تارِ لبِ بیمار بیار
بهر تب کرده ز یارم زَهره ی مار بیار !
قهر او را ببر و خنده ی قهار بیار
یک نظر خنده ز قهرش شدم عیار ! بیار
سما سمین
ای زائر پیاده در ره حسین (ع)
از ما اگر زود تر رسیدی دعا کن
بر ضریح شش گوشه امام حسین(ع)
دستی کشیدی وگر ببوسی دعا کن
هرگاه از شمیم وصال حسین(ع
تو شاد شدی مارو کمی دعا کن
از تمامِ عاشقانِ جاماندهِ حسین (ع)
با دل شکسته یاد یا بسی دعا کن
از کوفه و شام و کربلایِ حسین(ع)
هروقت گذشتی برا منم کمی دعا کن
رفیق تو زائری تو لیست زائر حسین (ع)
من نایب الزیاره تو ام برام ولی دعا کن
رؤیا جلیل توانا
برآ ای دل از عمق ظلمت به آهی
که شب میتند در ضمیرت سیاهی
جهان سفرهای زهرِ آگین خاموش
که هر لقمهاش آتشی محض و مخدوش
دلم چون درفشی است در باد حادث
گرفتار طوفان زخم و مباحث
شکستم ولی بوی پیراهن آمد
ز دهلیز تاریخ شیون زن آمد
جهان چاه تکرار و من یوسف اندر
به تعبیر خوابی است این رنج بس تر
نه دستی نه شمعی نه فانوس امید
فقط داغهایی است چون داغ تبعید
صدایم شکست از سکوت شبانه
نگاهام خموش از غبار زمانه
نه آرامشی مانده در خشت و در گل
نه جانی به لبهای خسته است ای دل
دل آیینهی زخمی قرنها شد
که با آه یک قوم نغمه به پا شد
کفن پرچم نارس آرزوهاست
لباسی که بر قامت کور سوهاست
نهال امیدم تبر خورد هر روز
ز دستان خشکی چو باران تب سوز
چه فرق است بین شب و روز اینجا
که فانوس با مرگ همسایه شد تا
مرا زادگان فریب آفریدند
که با اشک سقف جهان را کشیدند
نفسهای ما شعلههای نهان اند
که در سردی قرن بیخانمان اند
چه شبها که وجدان فریاد میزد
و فطرت به زنجیر بیداد میزد
معصومه حیدرپور