حوالی آغوش توست

حوالی آغوش توست
که بعیدترین دوردست روح سوزانم
با نفست در رفت وآمد است
هزار آرزو نطفه می بندد
وپیاله پیاله شراب عشق
از لب چهاردیواری جان
سر می رود


نازنین رجبی

نه میدانم چه بودم

نه میدانم چه بودم
و نه میدانم چه خواهم بود
نه میدانم چه کردم
و نه میدانم چه خواهم کرد
هزار چون و چرا در من
هزاران بار سوال از تو
هزار فکر و خیال در من
هزار حسِ محال از تو‌
جدا از من نبودیُ
جدا از من نخواهی بود
تو دور از من نبودیُ
تو دور از من نخواهی شد
سوالت را بپرس از من
برایم نردبان باشد
محالت را بخواه از من
برام یک قطره جان باشد
تو پرسش کن منم دانا
چو هستی تو ،میدانم
تو بازگو کن درون من
که من دریایی از جانم


سجاد ابراهیمی

تنی زخمی نشسته

تنی زخمی نشسته
میان جزر و مد
نه فریادی،
نه امیدی در نگاهش
تنش
با تازیانه‌ی موج‌ها
خو کرده

نشسته
بی‌پناه
بر سنگ‌های خیسِ ساحل
با استخوان‌هایی
که سال‌هاست
صدای شکستن‌شان
میان خروش دریا
گم شده

گاه
به آسمان نگاه می‌کند
که شاید
ابر
دلش بسوزد
و ببارد
نه برای خاک،
برای دل خسته‌اش

تنی زخمی نشسته
نه رفتنی دارد،
نه رسیدنی
فقط
موج می‌آید
موج می‌رود
و او
همچنان
می‌ماند
میان جزر و مد...


غلامرضا خضری

درمکتب دردانه

درمکتب دردانه
ما رسم سخن چه دانیم؟
ما به مکتب نرفتگان میخانه نشینیم.
درامتداد یقین
تاقعر حاشا
ازفعل و فاعل و وابستگی رها و
پیک می زنیم به سلامتی خلوت.
عبادت گاه و عابد وزاهد
بر سر ناز و نیاز
از حرم و حریم وامانده و این معبد پوچی
از آیات نگاه تو
پراز وحی می شود
نه ...

نه در هیچ کتاب مقدسی سروده های تو نیست
تو در عمق جان نوشته ای..
آیات تو بر روح و روان مکتوب است...

فروزان احمدی

شعر نو گویم ولی با قافیه

شعر نو گویم ولی با قافیه
این قصیدست غزل یا مرثیه
چون که سیم دل به او باز شود
قصه مهر آغاز شود
دیگر آنچه می گویی ز اوست
این میان نام تو یاد آور دوست
می‌رسد نهصد و صد اسم به دل
هر یکی این تن جدا کند ز گل
گفت از روز ازل خود گفته ای
این و آن  مهربان و آن زبل
بیت آخر چون که آغاز شود
کوک ساز مستمع ساز شود
این ز من بشنو که عشق تنها یکست
می‌رسد بر جان سرافراز شود


امیر امری

زلف پریشانت به یغما برد دلم را

زلف پریشانت به یغما برد دلم را
لبخند به لب آری که حیرانم، دل‌آرا

رسوای عالم‌ها شوم، باکی ندارم
آغوش مهرت گیری، آرامم، دل‌آرا

شب‌ها به یاد خاطراتت، چشم نبستم
با گریه‌های بی‌صدا، شادم، دل‌آرا

هر موج مویت ساحلی شد در خیالم
دریای من دُر گشته، مسرورم، دل‌آرا

مِهرت مرا همراه خود بُرد آسمان‌ها
همراه فریادم که خوشحالم، دل‌آرا

در سینه‌ام آرامشی دارم چه بی‌وصف
بر نغمه‌هایت، نغمه می‌خوانم، دل‌آرا

از کوچه‌های بی‌کسی تا بزم رؤیا
در جستجوی سایه نالانم، دل‌آرا

حتی اگر آهی بماند در گلویم
چون عاشق خاموش صحرایم، دل‌آرا

دستت بگیرم، با جهان بیگانه گردیم
نور شبی، چون شبِ آرامم، دل‌آرا

راز نگاهت را به مهتابی سپردم
مهروی من باشی که مهرامم، دل‌آرا

ای کاش آغوشت پناه آخرم بود
آرام می‌خفتم، چه آرامم، دل‌آرا

در پای این عشق مقدس سر گزارم
تا روز محشر، ابر بارانم، دل‌آرا

گر سرگذاری شانه‌ی حافظ، دل‌آرا
سر می‌سپارم، سر به‌دارانم، دل‌آرا

فریاد ندارد آبرویی نزدِ معشوق
غرش ز طوفانِ رعدِ ویرانم، دل‌آرا

اذنم دهد معشوق که طوفان می‌گریزد
من گرگ باران دیده، ناکامم، دل‌آرا

آغاز پایانم ندارم ترس مردن
من گنبد بی‌بام پایانم، دل‌آرا

هر آنچه دارد عشق، مابینِ من و تو
آن کن که آزادی دل‌آرامم، دل‌آرا

گفتم لسان‌الحال احوالاتِ عشقم
گفتی لسان‌الغیب، جیرانم، دل‌آرا


حافظ کریمی

به خیال یار بودم، بشدم اسیر دنیا

به خیال یار بودم، بشدم اسیر دنیا
به چه اعتماد کردم ،قسمش دهم خدا را
*
شبی از زبان هاتف، به من این ندا چنین گفت
که مگر ز عقل دوری ،تو نمیشنوی صدا را؟
*
به گدا درم نبخشی، به صفا چرا دوانی؟
تو کدام اشرف هستی ،که درآوری ادا را؟
*
به قم اکتفا نکردی، به منا روانه گشتی
به کنار دست بنگر، تو ببین صد گدا را
*
به خودم نهیب دادم، که نترس ای فلانی
که از ابتدا دویدم، که ببینم انتها را
*
تو ستار هر عیوبی، توغفار هر ذنوبی
برهان ز بندگانت، همه درد و ابتلا را
*
همه سعی می نمودم، بروم مسیر حق را
بنمای ره به من هم ، بده دست من عصا را
*
به امید منجیم من ، که جهان شود پر از داد
برسان به ما فرج را، بکن استجابت این دعا را

به گناه خویش آگاه ،به محبت تو محتاج
نروم به جای دیگر، تو فقط تویی خدایا
*
من بیچاره ز غفلت ، بشدم خیره ز مستی
گذراندم به جهالت، لحظات چون طلا را
*
من اگر گناهکارم، نشوم ز لطف نومید
که خدای مهربانم، گذرد ز من خطا را


عبدالنبی اکبری

دائم اسیر جبر تقدیر در زمانه باشیم

دائم اسیر جبر تقدیر در زمانه باشیم
عمری است که با تیر عبث نشانه باشیم
آورده شدیم ز نا کجا باد به این دیر خراب
تقدیر نوشته بر دفتر روزگار فسانه باشیم


عبدالمجید پرهیز کار

دور از کنار یاران درد فراق مرا کشت

دور از کنار یاران درد فراق مرا کشت
هرچند زنده هستم این خاطرات مرا کشت
تقدیر من چنین بود در یاد دوست مردن
ما را دگر مجوئید کاین هجر یار مرا کشت...!

علی نگهداری