باز از خیال فراتری
وبا چنگی از آوای مهتاب
نرم نرمک به درون روحم می خزی
و آرامش را
بر جدار
لحظه های کسالت من کتابت می کنی
پیش از آنکه این نسخه ی قحطی زده
برای ابد ناخوانا شود
نازنین رجبی
های از این بی زبانی و پراکنده گویی
گه از امید می بافم و گه
یاُس خود منم.
مثل کرم کوچکی در خاک
تو گویی نمی دانم نشانم کجاست.
تقلای بی جواب من چیست
که دهان باز می کنم و
فریاد نمی آید؟
به جایش آهی بی صدا!
و من چگونه کلمه را به بند بکشم؟
چگونه سوار شوم بر ابر معنی؟
چگونه از اشک بگویم؟
تا تو شادیم را باور کنی...
تا تو باور کنی وقتی
می خندم و زیر لب
آه می کشم...
دیگر نمی گویم.
تقلای کودکانه بس است.
خیلی وقت است پیر شده ام...
دیگر نمی گویم اما
تو را قسم به آخرین غروبی که دیده ای
تو را قسم به رقص پاییز
تو را قسم به شب
تو را قسم به افول زیبای یک انسان
که عین اوج است.
اوج...
تو را قسم به اوج
سکوتم را بشنو.
سحر غفوریان
از خاک آمدم پدید
آن روز اول
انگار مشتی خاک بودم
دست حضرت
روحش دمید در خاک
خاکم شد مقدس؛
چون روح پاکی در درون
جاری شد آن شب
تاریکی و سردی
آن خاک وجودم
با تابش نورش ،
به سوی روشنی رفت
این خاک اینگونه بشد
پاک و مقدس
روزی که نورش رفت از تن
خاک ، خاک است .
طهورا عسکری داریونی
چرا حالم خوب نیست ؟
چرا جواب داد و بیداد ندارم؟
چرا دردم بی درمان است؟
چرا قلبم آهسته می تپد ؟
چرا هوای دلم ابریست ؟
قرار پشت پنجره داشتیم
اما نبودی در نگاهم
کنج قفس تنهایی ام
چشمم به رهایی بود
اما یک لحظه ندیدمت
تا با آمدنت جانم به قربانت کنم
هوای دلم دگر بار ابریست
باران قطرات اشکم
پر ستاره است
نقش رخ تو
در آن ستاره ها پیداست
پس ببار تا با باریدنت
نظاره گر روی تو باشم
طاقچه اتاقم قاب عکس ندارد
پنجره اتاقم رو به دیوار است
هوای اتاقم دگر بار ابریست
نور چشمانم سو سو میزند
انگار چند خاطره هنوز در یادم مانده
شب و روز به آمدنت می اندیشم
راستی چند روز پیش
کنار برکه زندگی
به تماشای گل های زنبق نشستم
هیچ گلی به ترنم نگاهت نیافتم
بار دیگر در برم بنشین
تا در صدف چشمانت
رخ انتظارم را ببینم
چند صباحی زود برخاستم
تا در تبلور شبنم
بر روی گلهای گلدانی لب حوض
نسیم بهاری وجودت را احساس کنم
ولی افسوس
هزار افسون دیدم
در این روزگار پر فتنه
دریغا مهر را در سبد دخترک نمی بینم
محبت را در بازار مجانی می دهند
انگار خریدار نیست
همه بدنبال خرده نانی
تمنای محبت میکنند
هوای دلم ابریست
ای نارنجستان همیشه بهارم
عطر بهار نارنج
تو در کلک خیال انگیزم
به طراوت گل های بهاری ست
اما چکنم چون نیستی کنارم
دگر بار هوای دلم ابری خواهد شد
حسین رسومی
باز هم با یاد تو اشکی ز چشمم میچکد
قطره ها کز هجر تو بر گونه هایم میچکد
ذره ذره اندک اندک اشک ها جاری شوند
روی عکس تو و این چشم چو باران میچکد
حسرت دیدار تو عمری به دل می ماند و
با نبودت شمع هم هر روز و هر شب میچکد
عمر من در انتظارت می رود دنیای من
دیده ام با یاد تو چون ابر گریان میچکد
با مرور خاطراتت من چرا گریه کنم؟
من بدون خاطرات هر روز اشکم میچکد !
علی نگهداری
عـالیجنابِ ناشنـاسِ عـرشِ غـزلم
آغــوش بگیر تمامِ مــرا
که مـرا
از شهـر و شـرم و خـدا
باکی نیست
آغــوش اگر ،آغــوش تو باشد.
ساناز زبرشاهی
دلتنگیام به رنگ غروب است و آسمان،
چشمان توست آخر این بیپناهیام.
هر شب میان خاطرهات گم میشوم،
چون باد در حصارِ پریشانِ کاهیام.
در من ز شورِ عشق تو طوفان گذشته است،
مانند شمع، سوختهام بیپناهیام...
لبخند تو ترانهی باران به کویر،
دستت نجاتبخشترین تکیهگاهیام.
فرید پیروانیان
خوانده ام امشب هزاروصد دعا
از تمام آن نشد یکی روا
پس تو که گفتی بیا بر در این
خانه ی آرام و پر مهر و صفا
تو خودت گفتی دهید من را قسم
به هزار نام بیکران اولیا نیز هم
تو خودت گفتی که چون گویی تو ذکر
هم در این و آن جهان بینی تو خیر
امیر امری