ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
آسمان زمان گرگ و میش
ابر لحظه بیمار است.
محله ی زندگی
سکوت:
من اینجا
سر کوچه ی اکنون
روی تخته سنگ لحظه
نشسته ام:
"چرا ثانیه نمی بارد؟"
پاهایم در هوای گذشته
تاب می خورد و
به زمین لحظه نمی رسد:
زندگی من یک جهش است.
پروازی که نمی رسد.
چه بی تاب منتظرم.
ابر لحظه می گرید.
قطرات بودن
وجودم را تر می کند.
و من
بی تفاوت به خنکای قطره:
"چرا
چرا
چرا نمی آید."
کوه صبر لبریز می شود:
"چشم به راه چه هستی؟
آنچه می خواهی
قبلا گذشته.
در اکنون بمان.
هر چه اشک بی تابی بریزی
آینده نمی آید."
پاهایم از تاب باز می ایستد.
قطرات باران
در هوا معلق می مانند.
صدایی نیست.
نوک انگشتانم تخته
سنگ لحظه را لمس می کند:
در بودن امروز غوطه می خورم.
رو به کوه صبر.
"آینده نیامد اما
انتظار به سر آمد و
ندایی رسید."
سحر غفوریان