ای نسیم کوی یارم، مهرت از دل کی رود؟

کودک دل در نبودت از غمت سرشار شـد
در غم عشقت از خواب شب بیدار شد

شوق رویت در دلم افروخت آتش بی‌کران
سینه‌ام در شعله‌اش از عشق تو تبدار شـد

ناله‌های دل ز هجران، ره به درگاهت نبرد
هر چه خواندم نام تو، راه دلم دیوار شـد

چشم‌هایم خیره بر راهی که از آن می‌رسی
انتظارم بر سر این جاده‌ها تکرار شـد

باغ دل پژمرد بی‌عطری ز لبخند وصال
شاخه‌های عمر من در خاطرت بی‌بار شـد

شب به شب در خلوت دل نام تو زمزمه بود
شعرهایم بی تو از دردِ غمت افکار شـد

ای نسیم کوی یارم، مهرت از دل کی رود؟
گر چه رفتی، یاد تو در سینه‌ام ماندگار شـد

باز برگردان دل از ویرانه‌هایت سوی من
تا که این دل از حضورت جان و دل‌بردار شـد


الناز عابدینی

درآن مجلس ختم ،

درآن مجلس ختم ،
همه غمگین بودند
بجزعکس مُرده ،
که یکریز می خندید

ای آدمها
به چه دل می بندید ؟

شماهایی که یکریز فراری ،
ازِهر پندید

شماها غرقید در دنیای دیابت ،
اما همچنان عاشقِ قندید
نوشابه ها را ، هُرت هُرت می بلعید
عینِ خیالتان هم نیست اصلاً
شماها حتی به قتلِ خویشتن کمر می بندید
شماها حتی ،
به عکسِ جنازه ی خویش هم می خندید
راستی فکرکرده اید که با خویش ،
چندچندید ؟

شماها حتی ،
با خودتان اگر کُشتی بگیرید ، دوم میشوید
اما روو نگو ، بگو سنگ پا
شاپرکها ، شاپرکها
دوست دارم درد دل کنم ،
با شما قومِ بی کلک ها
بگویم امان از آدمها
شما ای آدمها
یعنی میخواهید بگوئید واقعا ،
به حقیقت ، علاقه مندید ؟
شما حتی از کرم ابریشم هم ، کمترید
چون زندگیِ ابریشمین را دوست ندارید
ابریشم را میفروشید
یه جورایی همگی علاقه بَندید


بهمن بیدقی

می جویم تورا تا که من پیدااا کنم

می جویم تورا تا که من پیدااا کنم
تا مرهمی بر این دل شیدااااا کنم
اما نبود ردو نشانی هیچ زتو
پس با که من نیمه شبان نجواکنم

ازکجا ارث بردی این قلب سنگی را
چگونه ترسیم کنم حجم دلتنگی را
تورفتی ومن پژمرده گشت حالم
چون پشت و پا زدی یک رنگی را

می میرم یقین از فراغ ودلواپسی
چشمانم به در تا که شاید کسی
با مژده ات آرام وخندانم کند
من آب و جارو میکنم تا تو رسی

خانه بی تو خانه نیست؟۔ماتم کده
آری به تو وابسطه ام واین حالم بده
پر ز احساسم وبغضی در این گلو
کی رسد گویند غم مخور جان امده

دیگران گوییند آرام باش وکن صبوری
یکی نیست گویدآخر چگونه وچجوری
بیا تا که آه و نفرینت از دل نکردم
مرگ انتخابم باشدمیان تواین دوری

داودچراغعلی

در مکتبش عشق و صفا رواج دارد

در مکتبش عشق و صفا رواج دارد
دست نیازمندان همیشه رها، رواج دارد

سخن از صداقت و ایمان می‌کند اما
دل‌ها را با کلامش در آتش و آب رواج دارد

در دل یتیمان، آرامشی می‌نهد و در این
با مهر و محبت، هر غم را بی‌حساب دارد

مددکار مستمندان، همیشه درخشان
در دل خاکی، آسمانی بهشت دارد

سیرت او برگرفته از نور الهی
در هر قدمش، نشان عشق و سرشت دارد

پیامی که دارد همیشگی و جهانی
در دل هر مسلمان، بهشت و سرشت دارد

در روز محشر، شفاعتش راه‌گشا
بر هر مؤمنی، رحمتش به عشق دارد

پیغمبر است و الگوی انسانیت
صدای دل‌ها، با تو همیشه فرشت دارد

به یاد تو، عالم پر از عشق و صفاست
در دل مؤمنان، یاد تو کرشت دارد


آرمان پیروی

تب دارم از

تب دارم از
آغوش گرمی که نیست
درشب های تنهایی ام
درانتظارمعشوقی که نیامد

سید حسن نبی پور

دیدم که حکایت عشقم را کجا خاموش شد

دیدم که حکایت عشقم را کجا خاموش شد
رفت و عاشقی کردو بارقیبم چه ها نوش شد

دیدم که حدیث لیلی و مجنون به تکرار گشت
گریه های مجنون هم به صحرا ها پوش شد

دیدم که یار تازه ای گزیدی وبریدی دست ما
دو گوهری که نشانش بود و جا فراموش شد


دیدمکه دست قضاهم خزان کردبال وپرم را
لبخند گلی گشتی وبرگ هایش بنا گوش شد

خواستم بگویم که عذاب روزگارهم کشیده ام
مجلسی گرم گشت وحوریان هم فراموش شد

شیرین وفرهاد را کشیده ام به عشق و وصال
عشق هاییکه جاویدان گشت چراخاموش شد

با جعفری بگویید که خاطرش آسوده گشته باز
با دیدار سپیده خشنود گشت و به آغوش شد

علی جعفری

خداوندا به نامت ذاکرم من

خداوندا به نامت ذاکرم من
به درگاهت همیشه شاکرم من

قسم بر مهر و ماه هر دو عالم
تو را عبدم عبیدم چاکرم من
رفیقان تا به کی از خود برانی
تو فصل نوبهاری تو جوانی

به خوش رویی دل خلقی به دست آر
به مهر و خوبیت کن زندگانی
صد شکر که اشک بی مقدارم
کامشب چکد از دو نرگس بیمارم

یک روز شود گران بهاتر ز گهر
آویزه گوش خود کند دل دارم

منم فصل گل و نوروز و باران
سراپا شوق و شورم در بهاران

چو عمرم می‌رود از کف چه بهتر
که باشم همنشین با جمع یاران
انگیزه‌ای باید تو را تا قلب تو دریا شود
صد نور علم و معرفت در فکر تو پیدا شود

این لحظه‌ها هم بگذرد امروز تو فردا شود
ور نشوی نادم اگر راهی پس فردا شود


فروغ قاسمی

دستانم برتاک موهایش

دستانم برتاک موهایش
درشب چه آهنگ نرمی
می نوازددرشب
درآغوش ستارگانی
که چشم چرانی می کنند

سید حسن نبی پور