من غزلم،

من غزلم،
ترانه ،
قصیده ای بلندم ،
یه مثنوی،
ولی نه ،
یک بیت بی ردیفم.

شهره مرادی نرگسی

اگر چه نیست شبابم اگر زمین گیرم

اگر چه نیست شبابم اگر زمین گیرم
اسیر عشق تو هستم نبوده تقصیرم

مکن پریش تو این حلقه های گیسو را
غنیمتی ایست که آنها شدست زنجیرم

زمانه راه فراقم رقم بزد ای دوست
چه بایدم که چنین گشته است تقدیرم

هر آن زمان که نگاهم به چهره ات افتد
نشان خویش ببینم که واقعا پیرم

ترا به قاب دل خویش کرده ام محبوس
نکرده ای تو به قابی ز چوب تصویرم

سری ز درد بدارم ز بس در اندوه است
دلی به سینه ندارم همیشه دلگیرم

گریز پای نبردم اسیر صلح و صفایم
غلاف گشته در این روزگار شمشیرم

گرفته مرغ دلم برگ سبزِ زیتون را
بسوی لشکر دشمن نشان تغییرم

زمانه کرده مرا دوست با قلم ، لیکن
کنم ممیزی اشعار بعدِ تحریرم


جعفر تهرانی

گفتی تو بیا میدان

گفتی تو بیا میدان
ازخانه برون جَستم
گرچه بجز تو،
ازخویشتن هم خسته م

بسان خون ز رگ جَستم
به هرجا که تو گفتی برو من رفتم
بارم فقط یک ساک است
مشتمل برقرآن و، مُهر و تسبیح
با تلاوت و ذکر و سجده است ،
که بارخویش را بستم

هرجا که توخواستی ،
دفنم کن
من بسان یک هسته م
شاید یه درختی شوم من پُربار
شاید به همین حال ،
نهالی بی بار،
که ز دستانِ طوفانیِ طوفان ، نرَستم
افتخارم اینست ، که من خداپرستم
جز تو را هیچگاه نپرستم

گویند دراین میدان ،
راستی چه کاره ای تو؟
گویم بسان آچارفرانسه ،
هرکار که ، بیاید از دستم

خدا کند که پایانم
بسان آغازم ،
خوب باشد
درلابلای خوبیهای قصدم

بهمن بیدقی

چون برگ درختی به زیر پا افتادی

چون برگ درختی به زیر پا افتادی
چون شبنم صبح زگل زیبا افتادی
من از تو و خنده‌های تو دلتنگ شدم
همچون ورقی از دفتر عشق جدا افتادی

ابوالقاسم میدانی

عمر چو آب گذران وبنیادش سست

عمر چو آب گذران وبنیادش سست
گشتیم پی زندگی نبود و نه جست
امروز به کودکی گذشت و شوریده سری
فردا در آه و حسرتیم ، پی ایام نخست

عبدالمجید پرهیز کار

دوباره خواستم بهت بگم سلام

دوباره خواستم بهت بگم سلام
پاسخی دهی تا از درد بگیرم التیام
جواب سرسنگین و خشک تو
دور می کند مرااز این فکرهای خام
شاید روزی به من لطف کرده باشی
اما الان دیگرنیستی چیزی برام
من احساس تورادرک می کنم
اتفاقی که افتاده همه چیزراکرده تمام


زهرا شعبانی

نگاهی سرد و خاموش

نگاهی سرد و خاموش
نظری سوی تک پنجره کلبه عشق
تبسمی یخ زده
باور کردم که او عاشق است
ولی زبان در نهان نموده
با او هم کلام شدم
شناختم
خودش بود
هر غروب به بهانه راز شب تنهایی اش
چند قدمی با سایه دیگری گام بر می داشت
رخ تو تبسم سردی داشت
آتش در جان
تلاطم در مرداب ترس
چرا عاشقی در پنهان ؟
چرا لبخند مستانه عشق را مخفی نمودی ؟
این تبسم های یخ زده
نشانه چیست ای خرد بی هش ؟
راهی بیاب اندر کالبد سرد خویش
عشق را به منصه حضور برسان
خواهی یافت اندک نوری
روشنایی خواهد یافت
این ظلمت یخ زده
بس است این جفای به خویش
عاشقانه زیستن
در این برهوت آشفته بازار

عزم رهایی پیدا کن
در این جهان خموش
بی ناز و کرشمه

به یکباره دیر خواهد شد
در این زمانه غریب
که چرا عاشقی نکردی
مستی زیباست در قاب عشق
چرا تبسم های یخ زده ؟

حسین رسومی

کاش پروازی بدنبالت نبود

کاش پروازی بدنبالت نبود

کاش رفتن عاقبت کارت نبود

حیف از وقتی که بادریای تو

موج ساحل بودم ودور ازتو
برگرداب خود

هرنسیم و بوی عشقت کان زدریای دلت برخاسته

انچنان روحم فزاید، شوق دیدارت کنم

ابر باران زای مهرت برکویرقلب من

دائما بارید وبارد تاکه شیرینم کند

عاقبت فتح الفتوحی بازشداز بهر تو

ابر ودریا باهمش برتافت سوی ٱذرخش

من به شوق بارشت بودم که دیدم ازرخت

چشم رنگینی بجاماندو کمان ابرویت

ای خوشت بادای پدرآن ابروبادو روی ماه

من به شوق بارشت دراین کویر دل نهالی کاشتم

غلامرضا مشهدی ایوز