*آشنا* می‌آمد!!

*آشنا* می‌آمد!!
آن غریبه ،
مگر کجای خاطره‌ها
پیاده شدم ؟

................................
...............................

در من،
هِزار
قِصه‌ی آرام
*سَرکشید*.
بهار ِجان خوش آمدی


شهره مرادی نرگسی

به جبران

به جبران
مردن ،
نفس
میکشیم .



یک
نقطه ی بی تردید
در
آخر
این پایان.


شهره مرادی نرگسی

من غزلم،

من غزلم،
ترانه ،
قصیده ای بلندم ،
یه مثنوی،
ولی نه ،
یک بیت بی ردیفم.

شهره مرادی نرگسی