میشوم هر دم به او وابسته تر

میشوم هر دم به او وابسته تر
دل ز زلف یار خود بشکسته‌ تر

تا به کی از عشقبازان بگذرم
با چنین دل‌های نازک خسته‌ تر

دل ز زلفش می بریدم چند روز
عاقبت شد رشته‌ای دل بسته‌ تر

هر زمان در مکتب عشقم بخوان
مثنوی‌ های مرا آهسته‌ تر


مهدی سلمانی

چه کسی آخر این جاده

چه کسی آخر این جاده

چشم به راه ماست

که این گونه بر عقربه های ساعت

تازیانه می زنیم.

مجتبی بختی

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را...

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را...
به خال هندویش بخشم خط لبخند زیبا را...
که چون حافظ ندارم من سمرقند و بخارا را...
ندارم همچو شهریارا تملک روح و اجزا را...
اگر هم چیز می بخشم به کار یار می آید..
نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را.
سر و دست و تن و پایت، نگارا از چه می خواهد...
که او دارد ز هر نوعش یکی زیبا و رعنا را...


سجاد پارسا

این منم که این چنین دیوانه و شیدا شدم؟

این منم که این چنین دیوانه و شیدا شدم؟
تا چه حد یاغی،رها ،بی فکر و بی پروا شدم

من همیشه سر به راه و اهل ایمان بوده ام
پس چرا عصیانگر و مجنون و بی تقوا شدم؟

خوب می دانم دلِ دیوانه این ها کار توست
اختیارم را به دستت دادم و رسوا شدم

هرچه عمری جمع کردم، دست تاراجت ربود
پیش چشمان همه بی آبرو معنا شدم

خانه ات ویران شود... از من چه چیزی ساختی؟
خسته از دیروز و از امروز و از فردا شدم

من کجایم حضرت دل؟در قماری باخت باخت؟
محض تاوانت خودم را باختم... تنها شدم

مثل کودک، سرخوشانه آمدم دنبال تو
آخرش از غصه و دلمردگی ها تا شدم

دورم از تو بعد از این... مانند بسم الله و جن
تازگی عاقل ترین دیوانه ی دنیا شدم

حمیدرضا گلشن

آن شب که دلم دلش دلی تنها شد

آن شب که دلم دلش دلی تنها شد
خامی بنمود و در دلش غوغا شد
سوگند به نیمه شب دلم دریا بود
تا اینکه شبی ز حال ما جویا شد


رامین خزائی

بی عشق تو دنیاست پریشان و غم انگیز

بی عشق تو دنیاست پریشان و غم انگیز
با عشق تو زیباست گُل افشان و دل انگیز


قلبم شده صد پاره نگارا به یقین هست
تیرِ مژه ات تیز تر از نیزه یِ چنگیز


روح از بدنم رفت همان دَم که تو رفتی
چندان که شدم سردتر از آخرِ پاییز


دیشب من و مهتاب به یادِ تو نشستیم
ناهید رسید از ره و پروین و زُحل نیز


با آمدنت باز به جسمم تو دیدی
من زنده شدم مست تو و شاد و سحرخیز


تا خان ششم رفتم و با دیو به عشقت
در مرحله یِ هفت شدم سخت گلاویز


ای ماه رُخم رحم‌کن از خویش مَرانم
والله که پیمانه یِ صبرم شده لبریز


از کوچه یِ الهام‌ ندا داد که ای دوست
تا وصل دهد دست زِ اشرار بِپرهیز

شعرهای بی حسابم

اه بر دنیای پوچم
اه بر این حال خراب
اه بر این بیگانگی ها
اه بر این رویا و خواب

اه کشیدن بی ثمر بود
باوری در پی نداشت
فرصت بودن گذشتو
حاصلی با من نداشت

روزگار؛ ارام رفتو
رفتنش را من ندیدم
تا که خود در آیینه
روزگارِ رفته دیدم

پیچ و تاب موهایم
چینِ این دستان خسته
رنگِ بی رنگیِ دنیا
بر تنِ دنیا نشسته

رهگذر بودم و رفتم
راههای پیش رو را
گردِ غم بر دل نشستو
خاک شد در کام دنیا

شعرهای بی حسابم
بی کتاب بر باد رفت
ان همه شور دل من
عاقبت در خواب رفت


هادی مومیوند

نمی‌گویم از میخک بوسه‌ی سیاه شب بر تنم

نمی‌گویم
از میخک بوسه‌ی سیاه شب بر تنم
می‌گویم از پرتوهای ماه تو
که رگ می‌دوزند
بر خواب‌های مُرده‌ام

نمی‌گویم
از سکوتِ نسیمِ در گذر از رواق
می‌گویم از آهنگ تو
که فرود می‌آید
از آسمان‌های شوپن

عصب‌های طلایی عشق تو
درناهای خفته‌ی قلبم را بیدار می‌کنند
اینک که من
در این حریم تیره و سرد
شوق میزبانی ابریشم و کهربای تو را دارم.


حسین صداقتی