ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
این بار قلم هایم عاجز شده از یک عشق...
شاید تپش قلبیست کز دلهره ویران است...
آهسته درون خود دنبال خودم گردم...
ای وای که در هر بند یک دلهره زندان است...
این خود به کجا رفته انگار درونم نیست...
جای خود من امشب یک خنده ی جانان است...
گوید قلمی بردار، از عشق سرودن کن...
اما چه کنم این دل، از عشق هراسان است...
گویم که کمی آرام، از عشق گریزانم...
انگار که من قلبم یک قالب بی جان است...
گوید که نهانت را رخساره نمایان است...
بیرون بده عشقت را این شیوه ی مستان است...
یک لحظه کنار عشق، یک عمر غزل خوانیست...
با جام می ساقی، هر دلهره آسان است...
تقدیر مرا انگار، از روز ازل اینست...
عمری که بدون عشق، هر لحظه به پایان است...
سجاد پارسا
روزها بهر تماشای وصال تو گذشت...
عمر بیهوده من غرق خیال تو گذشت...
چشم ها بستم و دل غرق تماشای تو شد...
ساقیا این قدح عمر به کام تو گذشت...
هرگز از زمزمه عشق ندیدم خوش تر...
لحظه های خوش من چشم به راه تو گذشت...
سجاد پارسا
زیر آوار غرق تاریکی، نان عجب داستان تلخی شد...
مادری چشم در راه فرزندیست، جان عجب داستان تلخی شد...
چشم او باز هم غرق سوزش بود...
آه از این رنگ خاک بر پیشانی...
جای مهر و سجود او خاک است...
آه از این چین دردناک پیشانی..
تاول دست او حکایتِ عشق...
می شود سجده بر بند بندش کرد...
وقت مرگ هم به یاد دلبندش...
سجده بر چین پر درد لبخندش کرد...
قصه از مشق اول مهر است...
پدرش بهر نان او جان داد...
قصه از سنگ بی رحم معدن بود...
پدر قهرمان او جان داد...
کاش دهقان قصه میآمد...
شعله بر دست قبلِ ریزش مرگ...
کاش پترس، فدای بابا بود...
دخترک غرق رویای سازش مرگ.......
سجاد پارسا
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را...
به خال هندویش بخشم خط لبخند زیبا را...
که چون حافظ ندارم من سمرقند و بخارا را...
ندارم همچو شهریارا تملک روح و اجزا را...
اگر هم چیز می بخشم به کار یار می آید..
نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را.
سر و دست و تن و پایت، نگارا از چه می خواهد...
که او دارد ز هر نوعش یکی زیبا و رعنا را...
سجاد پارسا
عشقی که شیدایش تویی، رازی که پیدایش تویی...
من می پرستم خواب را،خوابی که رویایش تویی...
هرکس مرا دیوانه خواند،هرکس طریقی دل شکست..
آری منم مجنون شهر،شهری که لیلایش تویی..
در خلوت پیری دلم، یاد جوانی می کند...
این جسم پیر خسته را،سرما و گرمایش تویی...
قلبم شبیه ساحل و دنیا پر از امواج غم....
آغوش میگیرم ولی، موجی که دریایش تویی...
هر شب مرا تصویر غم، فکر تباهی می دهد...
عمریست فکر هرشبم،شاید که فردایش تویی..
دنیا برایم سال هاست، مرگ است و فرداهای زشت...
اما تحمل می کنم، زشتی که زیبایش تویی...
گاهی دوبیتی یا غزل، گاهی هوای قطعه شد..
شعر مرا در هر نفس، مفهوم و معنایش تویی....
سجاد پارسا