این همه راه زِ سر حدِّ عدم تا به وجود

بِسم‌الله الرّحمن الرّحیم

این همه راه زِ سر حدِّ عدم تا به وجود
آمدم عشقِ خودم را به تو اِبراز کنم


مقصدم خواب در این کلبه یِ تاریک نبود
آمدم‌ پنجره ای رو به خدا باز کنم


آنقدر خوب مُنقَّش شده چشمانِ نگار
تا که اندیشه در این آیه و اعجاز کنم


سازه یِ زندگی ام تیره شد از دودِ گناه
باید این سوخته را ساخته نو ساز کنم


از خودم دلخورم و وسوسه یِ دیوِ پلید
وقتِ آن است رهِ عاشقی آغاز کنم


کفترِ باغِ بهشتم که شدم صیدِ هوس
باید آزاد شوم یکسَره پرواز کنم

علی باقری

بی عشق تو دنیاست پریشان و غم انگیز

بی عشق تو دنیاست پریشان و غم انگیز
با عشق تو زیباست گُل افشان و دل انگیز


قلبم شده صد پاره نگارا به یقین هست
تیرِ مژه ات تیز تر از نیزه یِ چنگیز


روح از بدنم رفت همان دَم که تو رفتی
چندان که شدم سردتر از آخرِ پاییز


دیشب من و مهتاب به یادِ تو نشستیم
ناهید رسید از ره و پروین و زُحل نیز


با آمدنت باز به جسمم تو دیدی
من زنده شدم مست تو و شاد و سحرخیز


تا خان ششم رفتم و با دیو به عشقت
در مرحله یِ هفت شدم سخت گلاویز


ای ماه رُخم رحم‌کن از خویش مَرانم
والله که پیمانه یِ صبرم شده لبریز


از کوچه یِ الهام‌ ندا داد که ای دوست
تا وصل دهد دست زِ اشرار بِپرهیز

وقتی تبسّم می کنی در خود مرا گم می کنی

وقتی تبسّم می کنی در خود مرا گم می کنی

گویی که اقیانوس را غرق تلاطم میکنی
علی باقری

دلم صفا گرفته از صفایِ مرتضی علی

دلم صفا گرفته از صفایِ مرتضی علی
رضای حق نهفته در رضایِ مرتضی علی

خدای واحد و اَحد زمانِ خلقتِ بشر
گِلِ مرا سرشته با وِلایِ مرتضی علی


ثنا و مدح او بگو چرا که در سرایِ قدس
خدایِ مهربان کند ثنایِ مرتضی علی

به وعده گاهِ آخرت بریزد آفریدگار
بهشتِ جاودانه را به پایِ مرتضی علی

برای همدلیِ با یتیم و عاجز و فقیر
نمک‌و نان جو شده غذایِ مرتضی علی

گَهی به ناله ودعا گَهی به سجده و رکوع
سکوت شب شکسته با صدایِ مرتضی علی

وجودِ نحسِ مشرکان پر از هراس و ترس شد
ز بانگ با صلابت و رَسایِ مرتضی علی

زِ پشت حمله می کند عَدو برای قتلِ او
حریف چون‌ نمی شود برایِ مرتضی علی

در آستان لطف او بخواه علم ومعرفت
چرا که سروری کند گدایِ مرتضی علی

وَلیّتان کسی ست که زکات داده در رکوع
رسید این نشانه از خدایِ مرتضی علی

غزل سرود شاعِرِ حقیر و زار و بینوا
مگر نصیب او شود دعایِ مرتضی علی


نوشته روی سینه ام به خطّ عشق جان من
فَدای مرتضی علی فَدایِ مرتضی علی


علی باقری

بینِ عشقِ من و احسان تو پیوندی است

بینِ عشقِ من و احسان تو پیوندی است
در نگاهت گُلِ من حسِّ خوشایندی است

رویِ زیبایِ تو آشفته و حیرانم کرد
وَه که نقّاشِ جمالت چه هنرمندی است

ای که هستی زِ وجودت شده پیدا نظری
بین که دلباخته ات تشنه یِ لبخندی است

ای گُلِ باغِ جنان رُخ بِنِما از غم تو
سیلِ اشکم شده جاری و خود اروندی است


من زِ عشق تو به مقصود رسیدم ای دوست
گل اگر می شکفد ریشه و آوندی است

علی باقری

بینِ عشقِ من و احسان تو پیوندی است

بینِ عشقِ من و احسان تو پیوندی است
در نگاهت گُلِ من حسِّ خوشایندی است

رویِ زیبایِ تو آشفته و حیرانم کرد
وَه که نقّاشِ جمالت چه هنرمندی است

ای که هستی زِ وجودت شده پیدا نظری
بین که دلباخته ات تشنه یِ لبخندی است

ای گُلِ باغِ جنان رُخ بِنِما از غم تو
سیلِ اشکم شده جاری و خود اروندی است

من زِ عشق تو به مقصود رسیدم ای دوست
گل اگر می شکفد ریشه و آوندی است


علی باقری

دیـگـر زیـاد پـای تو مـانـدن صـلاح نـیسـت

دیـگـر زیـاد پـای تو مـانـدن صـلاح نـیسـت

این قصه را به طول کشاندن صلاح نیست

 

ایـن را بـدان به راه تـو دولا و خـم شـده

دیگر شتر سواری و راندن صلاح نیست

 

روزی صـلاح بـودی و ایـن ارتـبـاط را

حالا به انتها نرساندن صلاح نیست

 

هـمـراه خـاطرات؛ تـو را خـاک مـیکـنـم

بر این مزار فاتحه خواندن صلاح نیست

 

یک عالمه بدی و...صد افسوس بیش از این

شرح تـو را بـه شـعر نـشانـدن صـلاح نـیـست

 

 

علی باقری