و جزیره های ناشناخته
تا آن هنگام که ناشناخته بودند
حرفی برای گفتن داشتند
لیلا مقدس
به نام خدا ...
از راه دور و پشت کوه های
سربه فلک کشیده که نه ،
از همین نزدیکی ها سلام ...
مهربانم ، اگر بخواهم خودم را
تشبیه کنم ، مثل یک سنگم
سنگی صبور که صبر را مانند درختی
در کوله ام کاشته ام
یک روز که خسته شدی ،
از دنیا وا مانده ای
آن روز که هیچ کس نمانده بود ،
از یاد رفتی ،
سنگ صبوری به جا نمانده اما
آن درخت در من سبز شده است
من آن درختم و برای پناهگاه بودن
تو سبز میمانم ،
آن روز به من تکیه کن
فاصله امنیت ندارد
دل باید به دل راه داشته باشد و
لمس باید در روح
اتفاق بیفتد ،
من و تو وجود داریم ...
حجت هزاروسی
سیاهی رفته و شب مانده برجا
شکسته پل بین ما و فردا
بود بر حق سزای ناسپاسی
بر آن قطره که جوید عیب دریا
معلم عطر عشقی تازه دارد
قلم از لطف او آوازه دارد
دلش دریای بی پایان آبی
کران تا بی کران اندازه دارد
هرآنکس پیشه دارد از گدایی
ندارد درد پنهانش دوایی
چو بیند سیم و زر در کیسه ی خود
کند بر زیر دستانش خدایی
علی سبزی پور
کینه توزی تا به کی ای کینه جو
عشق شو ، حالا ببخش چیزی مگو
آب باش ، باران باش،هر جا ببار
گل برویان ،تن نمیران عشق بیار
بد بکرد او بد مکن تو نیک باش
در میانِ مردمان چون بیگ باش
دل بپرور تن مپرور شاد باش
از همه اموالِ خویش آزاد باش
گر بپرسند عشق چیست؟ گویم خوش است
مردمان را بخشش است و بخشش است
امین الحق حقجو
ای تمامم کردی و رفتی کجایی؟
که یادت قصد جان کرده
نفس در سینه حبس
و بی امان
بر سینه می کوبد
معصومه بهرامی پور
به من بگو
چگونه بخندم
وقتی
بیخِ گلوی اتاقم
حبس شدهام
و چون سیگاری
لای انگشتان زندگی
دود میشوم
بگو
چگونه تاب بیاورم
وقتی
الیاف پیراهنم
چون زمینی خشک
اشکهای شبانهام را
میبلعند
بگو چگونه حال من
خوب میشود
وقتی امید
پوزخندی متعفن
بر لب دارد
در دنیایی که
قلب مردمانش
رنج پمپاژ میکند
و منافذ پوستشان را
گَرد غم گرفته
حسرتِ دلخوشی
چون عنکبوتی
میانِ لحظاتشان
تار میبندد
و پازل خوشبختی
جور نمیشود
مگر
تصویر زخمها
از حافظه
چشمها پاک شود
عسل محمدی
آمدی
ابر آمد وباد
باران کوچه ها را شست
بوی نم دیوار کاهگلی
پرندگان خیس
قطره ها پایکوبان
وهم همه ناودان پشت بام
در پشت در نیمه باز
به انتظارت نشستم
چه بی صدا آمدی
من که آمدم می روم
تا تو را در خلوت باران
رها کنم.......
محمود علایی منش
وطن یعنی خلیج فارس ریشه است
نگینِ پارسیانِ شیر بیشه است
یَلان مسکون ایران اَند همیشه
مرامداران را کی نامردی پیشه است
وطن یعنی که آرش مردِ جنگ است
کژ اندیشی حرام نامردی ننگ است
ز نیکی ها سرشتند بودِ ما را
رئوفند پارسیان کی دلها سنگ است
وطن یعنی که ایران مهدِ نور است
ز نور زیبایی بینی شهدِ سُور است
زنانش بَس نجیب اَند و سرافراز
ندیدن عادت خصمانِ کور است
وطن یعنی شهادت حق مرد است
رشادت افتخار نامردی درد است
سراسر عشق و ایثار طرد دنیا
شهامت سهمِ ما ترس سهمِ فرد است
حافظ کریمی