و جزیره های ناشناخته

و جزیره های ناشناخته
تا آن هنگام که ناشناخته بودند
حرفی برای گفتن داشتند

لیلا مقدس

و من و تو دیگر

و من و تو دیگر
از هم رانده شدیم
تا بهشت برای همیشه بهشت بماند

لیلا مقدس

این سال ها هم می‌گذرد

این سال ها هم می‌گذرد
چشم هایم کم سو تر می شوند
چین ها و چروک ها  نقش  می اندازند
و حتی این صورت  بی رنگ و بی لعاب می شود
.
.
.
و میان این همه پیر شدن ها
یک سؤال
آیا ...
دوست داشتن  تو هم
پیر می شود


لیلا مقدس

رفتی ... و سقط شد

رفتی ...
و سقط شد
وجودی که باردار خاطراتت بود ...

لیلا مقدس

میان این همه

میان این همه
ساختمان های مدرن
وجود عمارتی قدیمی
بهای سنگینی داشت


فراموشی ...

لیلا_مقدس