پیچان وُ ...رقصان

پیچان وُ ...رقصان
رو به سویِ ، خاکستری غمگین
رو ، به واژه هایِ نامفهومِ برمزارِ ، زار
از گُل ها می گفتیم
تا ، لب هایِ آتش گرفته وُ
شقایقِ ویران

ازخطوطِ گرفتۀ جاده می گفتیم
تا شبنمی
از آغازِ
آواز هابیفتد
بی آنکه آتشی
گُل انداخته باشد
میانِ خاطره هایِ شکوفه ها

از نهایتِ دلِ شکسته می گفتیم
هفت فاخته می خندید
هفت سنبلِ رومی
گُل می داد
پیچان
در لحظه هایِ آه ...


فریدون ناصرخانی کرمانشاهی

در مدرسه ی ما ورق و شیشه حرام است

در مدرسه ی ما ورق و شیشه حرام است
پرسش‌گری و واژه‌ ی اندیشه حرام است
امروز در این مزرعه ی سوخته حتی....
حرف از پدر و جد و رگ و ریشه حرام است
از شیخ سوالات عجیب و متناقض
از اول و از آخر و همیشه حرام است
در مزرعه ی آخرت از روی توهم
آوردن بیل و تبر و تیشه حرام است
جز جمع قلیلی که نماینده ی فضلند
پیش همگی پنجره‌ و گیشه حرام است
تا گوش کسی نیست شنیدار به حرفی
فریاد بلند از وسط بیشه حرام است
حرفی مزن از کار سعید و حرکاتش
این گفته شیخ است که این پیشه حرام است


سعید آریا

ابر میبارد و چشم اشک بار چو او

ابر میبارد و چشم اشک بار چو او
او جدا مانده ز آسمان ومن از یار چو او
ماه از شب جدا ستاره دور گردیده ز ماه
اشک از چشم افتاده ، من از دیده یار چو او
شتر بر دوش برد یار و من اندوه گران
او از بار بنالد واز سفر یار چو او
همه نالند که دور مانده از یار و دیار
ابر و باران وسقف زمین ،من بی یار چو او


عبدالمجید پرهیز کار

عابری رد شد

عابری رد شد
عطری در هوا پیچید
من ماندمُو خاطره ای
که دیگر نیست.


آگرین یوسفی

من با تو چنینم ، جهانم زیباست

من با تو چنینم ، جهانم زیباست
این حالتِ شاد و نگرانم زیباست..

هر جا که رَوَم مهرِ تو در جانم هست
مهرِ تو به پاییز و خزانم زیباست


علیرضا تندیسه

از بهشت تا جهنم راهی نیست

از بهشت تا جهنم راهی نیست
مشخص شده هر دو راه
محک می‌زند ایمان شخص را
گر به چپ روی یا راست
مانع ای نیست
خواهی بشکن دل
چند صباحی هم ظلم کن
خواهی دل به دست آور
یتیمی را شاد کن
عاقبت همه مرگ است
یقیناً بهشت و جهنم
در کار است
انتخاب مقصد با توست
راهی شو
هر راهی که تو خواهی
مهیاست


رحمان امیری

شبی در فکر خود یاد خدا کن

شبی در فکر خود یاد خدا کن
کمی با خدای خود دیداری جدا کن

به خود گویی اگر آید آن یار حقیقی
آیا تو توانی دهی بر آن متحرک خویش را

اگر باشد در دست تو پاکی
نمیمی ز تو باشد به پاکی

اگر در پاسخ خود چاله بدیدی
چاره راه خویش که جودی


اشکان جلالی

چشمانت دریایی از عشق و مهربانی

چشمانت دریایی از عشق و مهربانی
دلم را ربوده‌ای با نگاه جادویی

لبخندت مثل نسیم بهاری می‌وزد
شوق دیدارت دارم، ای دلدار زیبای من

وصف زیبایی‌هایت بس کنم که دیوانه‌ام کرده
طنین صدایت آرامش بخش جان عاشق است

بوی عطر گیسوانت مستم کرده ای یار
در آغوش گرم تو، جاودان می‌مانم

با تو خوشبخت‌ترین موجودم ای زیباروی
تا ابد می‌سوزم در آتش عشق بی‌پایانت

مسعود مالمیر