دستش به خون عشاق
آلوده است،
پاییز
فرشته سنگیان
صدای تیک تاک ساعت می آید مهم نیست که از کجا میآید
خودم را گم،و دوباره پیدا کردم صدای نحیفی از انتهای راهرو می آید
همه فکرو ذکرم شد آن صدا صدای گام های انسانی می آید
چگونه شده که این نصف شب صدای گام های انسانی می آید
شک و تردید امانم نداد چه کسی می آید برای چه می آید
صدای رفت و آمدش در راهرو به خوبی صدای بلبل به گوش می آید
صدا داشت واضح تر می شد انگار داشت به سمتم می آید
صدای تیک تاک ساعت مرا به فکر فرو برده بود آیا به راستی کسی می آید
آرشام زنگنه
تو میدانی
که یک شب
یا سحرگاهان
یا دم صبح
و
یا هر وقت خدا خواهد
و
یا اینکه ز شوق دوست
ز پشت کوی عشاقان
همان جایی که می مانی
صدای راز من مانده
یه بار دیگر سبز میگردی
نشان رفتنم باشی
خدا داند
که میدانی
خدا داند
که می ایی
سیاوش دریابار
همیشه سربلند نیست
پرچمی که در باد میرقصد
اگر افراشته باشد
بر فراز سرزمینی که خاکش
بوی خون میدهد
شبنم حکیم هاشمی
پاییز است
اما از زبان هیچ برگی
ترانه ی عاشقی به گوشم نمی رسد
و چقدر تلخ است نداشتنت
میان پیاده روهای خیس
آنگاه که بوی نم باران
خاطرات گذشته را
به یادم می آورد
مجید رفیع زاد
ساده دوستت داشتم
بیبهانه میخواستمت
برای آرامش روحم
تپش قلبم
تو اما
در سکوت عاشقی ام
هیاهو را بنا کردی
من خیالات ممکن خواستم
و تو ناممکنش کردی
من سخت بودم
و تو آسان
تو رفتی و من
در این کلبه کوچک
عاشقی مان تنها ماندم
حتی تا ثانیه های آخر الان
آخرین لحظاتِ خیال تو
بر گوشه قلبم
بی اراده نقش میبندد
اما من آرام آرام
با غبار خیانت تو
در حال فرسوده شدنم و تمامم
در حالیکه در قلبم به غروب
عشق مان چشم دوخته ام
و نمی دانم با این حجم
از نبودن چه کنم...؟
مارال کناررودی
آتش زبانه می کشد از هیزم ترم
می سوزم و دوباره تو را نام می برم
می سوزم و نگاه تو اسطوره می شود
در ذهن خاک خورده ی تاریخ باورم
همخوابه ی فراق تو مجنون نداردو ...
آبستن جنون شده لیلای بسترم
شب با تو مست عشق تو لایعقل تو و...
تا صبح مثل شب پره دور تو می پرم
آتش همیشه شعله ور و من کنار آن
هیزم برای سوختنت کم می آورم
لیلا ساتر
آه در بساط ندارم ، آه در دل می گذارم
آه در وجودم سوزان ، هوش و حواس ندارم
جام جهان به جان شو، جان فروغ یار شو
شاد و خوشم با یار ، چون حرف دل بیارم
افسوس که در سر و روی،در پرده یار بماند
این را بگویم چون من، در خانه کس ندارم
از پیش و پس نظر کن، جام سکندرم کن
از ابر و بادم هر روز ، باران ز مهر ببارم
ای وای چه می شود عمر،چون ابر می رود تند
ای باد شرطه برخیز، کشتی به ساحل آرم
احوال دوست بر گو، وقت در نماز صبح جو
دام بلاست این روی، آنگاه که دوست بدارم
آوازه ای بیامد، چون گل به مُل نوا کرد
انگار ز دفتر عشق ، بلبل ز گل در آرم
غم را چو آه به در کن، تا هر نفس در آید
تا صحبت (حبیب) است،(صافی غزل) بر آرم
ابراهیم اسماعیلی