من همونم که دلش تنگه برات

من همونم که دلش تنگه برات
دل تنگش پر آهنگه برات
دل من آتش و چشمم پُرِآب
بین چشم و دل من جنگه برات

من همون شبنم سرما زده‌ام
در تب پنجره، درجا زده‌ام
پشت این پنجره گُل کاشته‌ای،
چادر از بهر تماشا زده‌ام


تو گُلستان گُلی، من چمنم
همه بستان زتو شد جان و تنم
هر کجا برگ و گُل و شاخه، تویی
هر کجا خاک و گِل و سبزه، منم

من همونم که پر از یاد توام
گرچه دلسوخته‌ام، شاد توام
من خراب همه، آباد توام
بندی عشقم و آزاد توام

من همون مرغک دلسوخته‌ام
شمعی از عشق تو افروخته‌ام
رسم دلدادگی و دلبازی
همه از عشق تو آموخته‌ام

دل من دفتر آهنگه برات
دل من مرغ شباهنگه برات
تو همونی که دلش سنگه برام
من همونم که دلش تنگه برات


محمد آموزگار

سلام بر باران

سلام بر باران
از دوردستها
از پاکی ها
چه خوش کردی
تو یاد ما


فرشته سنگیان

بیا بشنو زمن حرفی تو ای یار

بیا بشنو زمن حرفی تو ای یار
زمن پند گیر نه از گفتار اغیار
به گیتی امدیم از بهر دوستی
به لطف عاشقی مارا تو خوش دار
همی دوست دارم ایندل را شکافم
که باشی از دورن ان خبر دار
وفای هر کسی صادق نباشد
به تو دل بسته باشد چون من زار
مرا با دیگران یکسان به دیده
مبین هرگز نباشد رسم دلدار
به عشقت شیره جان را کزین تن
بدادم روز و شب با گریه و زار
ز بیگانه هزاران بار بیشتر
ترا دوست دارم ای یار جفاکار
دلی که خانه اغیار باشد
کجا گویند که ان یاریست وفادار
در عالم هر کسی چون من نباشد
امیدوارم بگیری پند ز بیدار


قاسم بهزادپور

دست من نیست دلم تاب ندارد بی تو

دست من نیست دلم تاب ندارد بی تو
دیده ام تار شده خواب ندارد بی تو

همه گویند چرا خسته دل و بیحالی
زندگی لحظه ی جذاب ندارد بی تو

شاهِ محبوس شده در وسطِ زندانم
قلعه ام تنگ شده باب ندارد بی تو

هرچه باران بزند باز ندارد سودی
شهر من خشک شده آب ندارد بی تو

وسط ظلمتِ شب گم شدم و فهمیدم
که شبم تابش مهتاب ندارد بی تو

تو بیا شعر شو و رخنه بکن در جانم
دفترم یک غزل ناب ندارد بی تو


معراج سلیمانی اصل

نشسته ام در خلوت بی شعری

نشسته ام
در خلوت بی شعری
بی خستگی جست و جوی واژه ومعنی
تو در خاطر میایی
میجوشد
شعری
غزلی
اشکی
آهی


شاپور دشت بزرگ

دلبسته ام به هوای بودنت

دلبسته ام به هوای بودنت
میان تمام روزهای پر درد
هر روز عصر
در این ثانیه های سرد
قهوه ی خیالت همیشه گرم است
ای کاش فنجان آرزوهایم را
با لبخند تو می نوشیدم
بیا که شکوفه ی لب هایت
مرهم دردهای من است



مجید رفیع زاد

کاش بودی تا دلم تنها نبود

کاش بودی تا دلم تنها نبود
تا اسیر غصه فردا نبود
کاش بودی تا برای قلب من
زندگی اینگونه بی معنا نبود
کاش بودی تا لبان سرد من
قصه گوی قصه ی غم ها نبود
کاش بودی تا دو دست عاشقم
غافل از لمس گل مینا نبود
کاش بودی تا فقط باور کنی
بعد تو این زندگی زیبا نبود
کاش بودی تا عیار عشقمان
اخرین سودای این دنیا نبود
کاش بودی تادر این ابهام سرد
زندگی زایندگی تنها نبود
کاش بودی تا تمام حسمان
در نگاه هیچکس رسوا نبود

صدیقه خدادوست

گنجشک خواب می پرد از دیده ی ترم

گنجشک خواب می پرد از دیده ی ترم
بر شاخسار سبز گلستانی از خیال
امشب کتاب خاطره ها می برد مرا
تا مرز قصه های دروغین ِ خام و کال

دیدار یارو مشق غزلهای دلنشین
آغوش سرد بسترو امواج بی قرار
طوفان تندِ رغبت و پیمانه ای هوس
آغاز وصل و نقطه ی پایان انتظار

پیچیده بوی عطر دل انگیز یاس خشک
لبهای داغ و بزم نفسهای آتشین
طغیان باد شهوت و غلیان حال خوش
حالی به حال و لغزش بسیار و نقطه چین

فردای پرخماری و پایان نشئگی
صدها دریغ مقصد لذّت سقوط بود
عصیان و طعم وسوسه انگیز سیب سرخ
در سرنوشت آدم و خاتم هبوط بود

آهنگ بی تفاوت ساعت به وقت صبح
چشمان خیس و خسته از انبوه رنج و درد
بی تاب همچو تشنه لبی در کویر داغ
یا چون شکسته بال و پری در هوای سرد

آرام در سکوت خودم غرق می شوم
مانند شمع روشن بالای یک مزار
با هر چه عشق آن شب ناکام نازنین
شعری نوشته ام که بماند به یادگار


نجمیه مرادی