ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
دست من نیست دلم تاب ندارد بی تو
دیده ام تار شده خواب ندارد بی تو
همه گویند چرا خسته دل و بیحالی
زندگی لحظه ی جذاب ندارد بی تو
شاهِ محبوس شده در وسطِ زندانم
قلعه ام تنگ شده باب ندارد بی تو
هرچه باران بزند باز ندارد سودی
شهر من خشک شده آب ندارد بی تو
وسط ظلمتِ شب گم شدم و فهمیدم
که شبم تابش مهتاب ندارد بی تو
تو بیا شعر شو و رخنه بکن در جانم
دفترم یک غزل ناب ندارد بی تو
معراج سلیمانی اصل
فاش میگویم دلم دیگر برایت تنگ نیست
فارق از عشقت شدن دیگر برایم ننگ نیست
سنگ هم گاهی دلش بیتابِ تیشه میشود
تازه فهمیدم که قلب تو مثال سنگ نیست
واژهی عاشق نمی آمد به تو از آن نخست
عاشقی یعنی میان عاشقان نیرنگ نیست
آن نگاهت را نگاهش دار ای زیبا نگاه ...
این دلِ بیچاره را دیگر توانِ جنگ نیست
فاش میگویم دگر اصلا نمیخواهم تو را
فاش میگویم دلم دیگر برایت تنگ نیست
معراج سلیمانی اصل