این دلم در یاد تو شب گریه، زاری میکند
در فراغت دائما شب زنده داری میکند
در طریقش نیست گویی رسم از یاد بردنت
با نبردن از دو چشمم اشک جاری میکند
یاد داری آن شبی کز هجر تو نالان شدم
این دلم در یاد تو هی بیقراری میکند
می شنیدم از تو حرفهای صداقت وار زیاد
این دلم حتی ز یاد تو بیزاری میکند
من دگر جانی برایم از غم کارَت نماند
در غم تو این دلم لیل و نهاری میکند
هرچند دارم تنفر از تو بسیار من ولی
باز هم این قلب برایت پافشاری میکند
هرچند از عمر این بدبخت رود در عشق تو
عشق تو در سینهی خود خاکسپاری میکند
مجید سروری
بهتر است نام خودم را به کسی ننویسم
بوسه از صورت و از غنچه لبی ننویسم
بهتراست خاک شوم دل ندهم بهر کسی
در فراق از عطش خسته شبی ننویسم
بهتر است مور شوم و راه سلیمان گیرم
لشگر از حور و ملک بر هوسی ننویسم
بهتر است لال شوم زخم زبان ام نزنند
ساده باشم تو بدان شرح نسی ننویسم
جای من در برهوت است و بیابان و عدم
در کویر از خس و خاشاک بسی ننویسم
بهتر است پر بزنم همچو عقاب از سر بام
چون روم بر سر قاف از جرسی ننویسم
بهتر است خوار شوم در حرم کوی نگار
جز خدا بهر کس از هر نفسی ننویسم
جعفری توبه نکن در ره عشق از همزات
بهتراست ماه شوم وازماه کسی ننویسم
علی جعفری
سرانجام روزی
سکوت
صدا میشود
صدا
فریاد میشود
و فریاد
ریشه میکند در سکوت
شبنم حکیم هاشمی
نقش خاموش وَ بی نام وُ نشانیم هنوز
تیر ِ زخمی شده ی روی کمانیم هنوز
جز تو یاری نگرفتیم وُ نخواهیم گرفت
بر همان عهد که بودیم، بر آنیم هنوز
وقت آشوب دل از لحظه دیدارش باز
مثل یک بچهی نورسته جوانیم هنوز
در سر چشمه ی عشقش به گمان ناقص
نقش هر واژه ی کم ، بین ِ دهانیم هنوز
تا برآید رُخ خورشید ز بالای افق
چون یکی شاخه ی همرنگ خزانیم هنوز
عاشقی راه پر از خوف وُ خطر دارد وُ ما
مثل یک بچه پس ِ پرده نهانیم هنوز
عشق معشوق شبیه غزل پیچیده است
حکم آهنگ خوش ِ روی زبانیم هنوز
فریما محمودی
((یاارحم الراحمین))
دلم ز شوق تو ای گل ... هوای کوی تو دارد
ز روی رُخت ای یار ... غم دلم به سر آید
شود که چو خورشید ز پرده در آیی
دل غمیده ی من را زِغم بِرَهانی
تو رُخ بنمایی و دل بروبایی و مهر و محبّت
و شادی و عشق را به من بچشانی
(بر جمال دلربای مهدی صلوات)
سیّد ایمان داوودی
شهره ی شرم و شرف شاهد شهلا داریم
صاحب شور و شعف چشم فریبا داریم
درّه ی بحر نجف تالی صدرا داریم
کاشف ستر و صدف ثانی سینا داریم
هفتمین مرتبه در رتبه به موسی داریم
ثامن سلسله ی سامی بیتا داریم
عالِم عائله ی عالی اَعلا داریم
ماهر ماهرخ باهره سیما داریم
جِنگ جِنگ سحر و مریم و مینا داریم
دختر خاله که نه خواهر شیما داریم
نفس و حنجره و نغمه و آوا داریم
شیوه ی خواجه ولی ایده ی نیما داریم
چون غزالی غزلی دلکش و شیوا داریم
همه را هدیه به آن حور پریسا داریم
شهاب سنگانی
آن بلبل در سینه تو مینالد منم
جگر جگر گوشه ات را
آتش عشق سوزاند پدر
بیا دستان مرا بگیر
دستان من دستمال جیب تو
پاک میکنم عرق از پیشانی تو
با دستهای خسته ات
قصری بساز در دل ویرانه ی من
شاه باش من برده ی تو
به دوش میکشم تو را همه عمر
اگر باز آید آن یار نقابدار
بگو صاحب برده منم
این دل را هرگز نفروشم
که دل شکسته
طاقت لرزیدن ندارد
رقیه مرادی
خسته ام چون پا توان باتورقصیدن ندارد
انچنان افسرده حالم نای چرخیدن ندارد
عاشقی هم دردبی درمان من شدتا بدانم
اینچنین عاشق شدن شادی وبالیدن ندارد
مثل مجنونی شدم آواره درکوه وبیابانکم مرابازی بده، دیوانه خندیدن ندارد
غم درونم رخنه کرده، درگلویم لانه دارد
مست ولایعقل میان کوچه ها دیدن ندارد
تشنه ی آبم که شاید ریشه ی عشقم بروید
اسمان خالی شده ازابروباریدن ندارد
عاشقی گفتی عذابت میدهم کم ناله سرکن
این تن دلخسته دیگر تاب نالیدن ندارد
کریم لقمانی