در نبودنِ پر از بودنش،
مشتاق تر از همیشه
عاشق نورم
فرشته سنگیان
من از تبار عشایر، تو زاده ی خود ماهی
مسیرکوچ مرا می کشد به سوی تباهی
من از طوایف رنجم، نجیب زاده ی دردم
تو از قلمرو عشقی و سایه ای و پناهی
بجنگ با همه ی لشکر و سپاه که داری
شکست داده دلم را سه تار زلف سیاهی
سری تکان بده ما را دچار روی خودت کن
ببین که از قفس دل پریده کفتر چاهی...
چه یوسفانه نگاهت دریده جان و دلم را
بریده دست مرا تیغه ی ترنج گناهی...
چه شاعری که تمام سروده هاش تویی و
نمانده بی گل رویت برای قافیه راهی
معصومه بیرانوند
گریه خوب است اگر در فراق یار نباشد
اگر از دلتنگی و از دوری یار نباشد
گریه خوب است اگر از دلتنگی ها نباشد
باعث افسردگی و حال خرابی نباشد
گریه برای هر کسی و هر چیزی خوب است
به جز گریه برای یار دل آزار نباشد
گریه کن عیبی ندارد دل سبک تر می شود
اگر باعث زیبای چشم و برای خداوند شود
گریه از چشم عاشق غم دیده نباشد
اگر باعث نفرین و خشم خداوند نباشد
گریه برای هر کسی و هر چیزی خوب است
اگر برای یار لجباز و جفا کار نباشد
سجاد اوسیانی
تضمین غزل شهریار
بیا ای ساقی مشفق توئی در غم طبیب من
بجز هجران و جز حسرت نشد هرگز، نصیب من
حسادت میبرد هرکس بدین صبر و شکیب من
..............
دلا دیشب چه می کردی تو در کوی حبیب من
الهی خون شوی ای دل تو هم گشتی رقیب من؟
نداد این طبع والا را فلک بر شان من مفتم
به درگاهش فشانم دُرً اشکی که، بخون سُفتم
چه سازم تا شود آن مَه بعمری یاور و جفتم
............
خیال خود به شبگردی ، به زلفش دیدم و گفتم
رقیب من چه می خواهی تو از جان حبیب من
بپاس شب چو مرغ دل بیادت تا سحر خواند
درین شطرنج عشق او، دل ما بیدقی راند
که از شه مات شاه دل ،مجالش را خدا داند
.................
نهیبی می زدم با دل که زلفت را نلرزاند
ندانستم که زلفت هم ، بلرزد با نهیب من
ز سینه برکن این اوراق و در دیوان کتابش کن
چو سیل غم بتازد ، بر شراب آنرا حبابش کن
دلا اوباش این تن را بجامی غرقِ خوابش کن
...........................
خوشم من با، تبِ،عشقت ، طبیب آمد جوابش کن
حبیبم ، چشم بیمار تو بس باشد طبیب من
کرشمه غمزه و ظلم از دو صد کار عجیب اوست
رقیب محرم و حرمان که این دل را نصیب اوست
طببب عاشقان آری به صد منطق حبیب اوست
...............
در آن زلف چلیپایی که دلها خود صلیب اوست
نَوازد مریم عذرا به لالایی صلیب من
به هرجا گر شود این دل، هوای دلفریب آنجا
شود در کویت آیم ، مر شود بختم مجیب آنجا
چو عقل از سر رود هر گه بود زلفت نقیب آنجا
....................
غروبی زاید از زلفت که دل باشد غریب آنجا
حبیبم با غروبت گو ، نیآزارد ، غریب من
چو حُسن خط یار من نباشد در قلم از فاق
نباشد حُسن خط او نوشته در خط اوراق
ازین وَضعیت هجران شکیبائیست آنرا حاق
...................
من از صبر و شکیبم شهریارا شهره ی آفاق
همه آفاق هم حیران از این صبر وشکیب من...
جاوید مدرس اول
نیلوفرآبی من ؛ ای شب مهتابی من
ریشه بزن بار دگر؛ بر دل مردابی من
کو د گر شادی دل ؛ یا به لبم خنده من
رفتی و کابوس غمت ؛ باعث بیخوابی من
دیدی اگر اشک شب و ؛ چشم خروشان مرا
باز بیا در بر من ؛ ای همه بی تابی من
شب شد و مهمان منی ؛ ساغر این جام منی
نیست دگر غصه به دل؛ تا تو شوی ساقی من
من به ره قله عشق ؛ با سر و پا آمدهام
ای همهٔ باور من ؛ ای گوهر کانی من
تا نگرم قله تویی ؛ عشق فزاینده تویی
گر روی از خانه دل؛ داغ به پیشانی من
نام تو هر لحظه به لب؛ باز شده ورد زبان
منتظر روی توام ؛ تاج شرف یابی من
علیرضا دریا
من وتو بارها از زمان انتقام گرفتیم
هر دو با هم در جیب های دنیا
ته نشین شدیم وسرنوشت را
خط خطی کردیم
تا غم قدری با تعلل قدم بردارد
وزندگی آستین هایش کمتر از
اشک های ما خیس شود
و لابه لای اینهمه هیاهو
تنهایی پلک بر هم گذارد و
عشق عمیق تر بر روحمان
شُرشُر کند
نازنین رجبی
ایستاده ام وعادت کرده ام
به نشدن ها
به پرواز نکردن ها
به حرف ها
به تنهایی ام در جمع ها
به خاطره ایی که دورست ازما
به خلوت های سردمان
به رفتن ها
به خاموش شدن قلب ها
به انتهای شب نگرانی ها
به داستان های درد ناک
به یاد عشقی که ماند در حسرت و دردها
این بود سرگذشت ما؟
ندا غلامرضایی
تو از میان نسل ها آمدی
از میان کوهسارها
جویبارها
از میان مرزها، رمزها
تو در شکوه باران
میان رقص آب و آفتاب آمدی
تو در هجوم سایه های بلند
دل آرام و خاموش
یال کوبیدی و خرامیدی
توت های سفید باغ مان
قداست تو را فریاد زدند
و به یاد آوردند
روزی که به خانه آمدی
شعله ات خیس و بارانی بود
توتستان سپید
میان آب و آفتاب
شاهد بارشِ مستانه ی نور
بر تنِ پهناور باغ بود
و تو
ای آوای خاموش
ای زیبایی ملموس
ای راه عبور
از جنگل مستور
ای خوشه ی انگور
در جام بلور
ندای سرو مهربانی را شنیدی
تو از میان نسل ها آمدی
از ریشه ی بافته در
پیکره ی یک درخت
از خوشه ی یک گندم زار
از نگاه یک لاله زار
از آغوشِ باز یک چمن زار
از زلالی یک چشمه سار
از جبین یک کهن سال
آوایت
در باد تنید
بوی گس توت سفید
بر پیکرم پیچید
معراج لبانت
بر رگ نیلوفرم لغزید
هنوز
هنوز
ندای شعله ی پروانه ها
میان محراب باد و باغ در هیاهوست
آری
تو از میان نسل ها آمدی
از خویشاوندی ستاره ها
بر تارک سیه فام این ویرانه ها
که سرود اعتصام
ساز کرده ای
تو
از انفجار کدام سیاره
به زمین رسیده ای؟
تو
از رسوب کدام دریا
بر چکاد کوه نشسته ای؟
تو
سخاوت کدام آسمانی؟
تو
استجابت کدام دعایی؟
فریبا سلحشور