در شب رسوایی من ماه بتاب بی دریغ

در شب رسوایی من ماه بتاب بی دریغ
تابش نور عشق را ذبح بکن بدون تیغ

برای رسوایی خود تشنه خون تازه ام
تشنگی دوباره ام جار زنید بر ستیغ

در پس این شب زده ها منتظر مرد نباش
قصه ی عشق و تیغ را بیان بکن ماهِ بلیغ

محمد سعید بویه

از سرِ کویِ تو وقتی غزلم رد شده است

از سرِ کویِ تو وقتی غزلم رد شده است
اینچنین کافرِ اوراقِ مردد شده است

سنتی بود مِدادم به کلامِ تو رسید
ناگهان سویِ قلمدانِ تو مرتد شده است

شیخِ شیراز ندیدست گلِ رویِ تو را
به گمانم که عروضش خم از آن قد شده است

شاید امروز به درگاهِ خدا می‌گوید
باز گردد به جهان کاتبِ معبد شده است

طرحی از عشق در انداخته این واژه یِ نو
فال حافظ همه معنایِ مجرد شده است

شعر کورم به دعای تو شفا می‌گیرد
کور با دستِ عزیزی سرِ گنبد شده است


میثم علی یزدی

آفتاب در مهتاب محو گشته

آفتاب در مهتاب محو گشته
چشم هدیه به دنیا گشوده گشته

هنگام تغییر فصل فرا رسیده
شکوفه بهاری در دل خزان روئیده

شاعر زمانه چه زیبا ترانه سروده
نام زیبای هدیه را با عشق درهم تنیده

دریا با امواجش موسیقی می نوازد
آبزیان برای تولد هدیه تانگو می رقصند

پرندگان برای ملکه من آواز می خوانند
باد نعشی و سهیلی ساز می نوازند


محمدشفیع دریانورد

ای دلبر خوش چهره،از تو چه نهان باشد

ای دلبر خوش چهره،از تو چه نهان باشد
من عاشق روی تو،تا روح و روان باشد

آن زلف سیاه تو، آن روی چو ماه تو
جانم به فدای تو، تا جان و جهان باشد

تو جان منی جانان،پایان بده بر هجران
بندم به سر زلفت،این بر تو عیان باشد

دوری تو نکن از من،تا شاد نشود دشمن
ور دوری کنی از من،بر بنده فغان باشد

چشم تو چون پیاله،لبهای تو چون لاله
از تیر دو مژگانش،ابرو چو کمان باشد

من عاشق روی تو،وابسته به موی تو
تو بی خبر از حالم،وندوه فراوان باشد


گشتم به سر زلفت،زنجیر منِ بیچاره
زنجیر بِرَهان از من،بینی که گران باشد

گویی که چه میخواهی،گویم که تو را خواهم
گویی که بُوَد این لاف،حرفت به دهان باشد

آخر میشوم قربان،در راه تو ای جانان
شاید که در آن هنگام،عشقت فَوَران باشد

دنیا همه پُر شادی،چون تو بکنی یادی
دنیا همه فرخنده،چون از تو نشان باشد

بشنو تو مجید از من،دنیا میشود گلشن
گر دلبر و دلداده،عاشق،هم زمان باشد

مجید سروری

چون هر کتاب دعایی که قرآن نمی شود

چون هر کتاب دعایی که قرآن نمی شود
زندگی برایم دگر به سامان نمی شود

گاهی دعا می کنی که مستجاب نمی کند
شاید بگوید آری ، ولی الان نمی شود

گاهی دلت شکسته است و جاری نمی شوی
هر تکه ابر ِحامل ِآب ، باران نمی شود

افتاد چینی ظریف زندگی ام ز دست
پیوند ِ تکه های لیلا ، آسان نمی شود

هرچند تکه های او زنده است درجان دیگری
اما برایم هم نشینی جانان نمی شود

در خود عجیب شکستم وقتی خبر رسید
مِهر رُخَش چون زهره ،دگر تابان نمی شود

هر لذتی خدا بخشد به دنیا و آن جهان
اصلا برابر ِ گفتن مامان نمی شود

گویند که گستَرَد زیر پایم او یک جهان
حتی بهشت بهر این قضا تاوان نمی شود

فریما محمودی

آماده نما خانه، شمع و گل و پروانه

آماده  نما  خانه،  شمع   و  گل  و پروانه
گو،  تا  برود  بیرون، نا  محرم  و  بیگانه
ترتیب   بده   اول   یک   محفل  شاهانه
آنگه سر و سامان ده،  صبحانه ی جانانه
از چشم  و بناگوش و مرغانه دو تا شانه
نسکافه  دو تا فنجان،، از شیر دو پیمانه
اسباب طرب از  می از خنده ی  مستانه
غافل مشو از کرسی،  از خواب زمستانه


شهاب سنگانی

برگ به برگ،

برگ به برگ،
در کوچه های خزان
از تو گرفته ام نشان

فرشته سنگیان

خداوندا

خداوندا
اگر عاشق شدی روزی
شدی تنها نبودت هیچ دلسوزی
به یاد آور دل من را
تمام اشک هایم را
به یاد آور دو چشمی که
نشد خالی ز اشک و خون
و آن لیلای تنهایی
که بهر او کسی
هرگز نشد مجنون
به یاد آور تو روزی را
که یارم را جدا کردی
همان روزی که در حقم
بسی ظلم و جفا کردی
ندیدی اشک هایم را؟
ندیدی بغض هایم؟
چرا با من چنین کردی؟
گناه من چه بود یارب
که در حقم تو این کردی
چه میشد سهم من میشد
جهانت زیر و رو میشد
ز عرش کبریایی و خداییت
بگو یارب بگو که چیزی کم میشد
هوا بی دلبرم سرد است
هزاران همچو آفتابت را نمی خواهم
دگر تنهای تنهایم
ولی یاری نمیخواهم
کویر لوتم و تشنه
ولی باران نمی خواهم
به من وعده نده یارب
بهشتت را نمی خواهم
که لبخندش بهشتم بود
بهشت من جهنم شد
بهشتت را نمی خواهم


دنیا کیانی