آخر تو را به جان خودم می کشم برون
از سینه ام، که داغ نبینم به چشم خون
مردن هزار مرتبه بهتر از این که یار
خلوت رفیق باشد و دشمن به اندرون
می سوزد آتش ستمش جان و مال من
وقتی که کژدمی صفتی کرد در جنون
ای دل بسوز تا که نسوزم از این هوس
عشقش دروغ بود در آن سینه ی فسون
آخر تمام می شود این شب برای ما؟
شبگردِ مرده را که کند غرق در شگون؟
ابوذراکبری
ایتایی بشید..
....@bagheri6298q.......حال خوب
بر شانههایم تیشهی تردید میافتاد
از دَر وَ دیوار آتشِ تهدید میافتاد
در خواب میدیدم که اقیانوسِ افسوسم
تیر غروب از جانبِ خورشید میافتاد...
یونس نبودم ای عجب هربار با نامم
تقدیرِمن، در قعر غم، تعمید میافتاد
هی پشت هم بد، پشت هم بد، بد میآوَردم
در فال قرآن هم مرا تحدید میافتاد...
انگار یک بت بودم از اعماق دورانها
بر عاشقانم قرعهی تبعید میافتاد...
مینامهرآفرین
این عطر دل انگیز ز آن وادی عشق است
مشک است و عنبر کز جانب عشق است
آن زلزله بینی که بر جان من افتاد
کز دیدن روی جمال عشق است
صد سلسله از وادی عشاق
هر سلسله در پی مراد عشق است
تن و دل رنجور بیمار
درمان دردم معنای عشق است
جانا رحمی بر سپند فرما
هر دم و هر کوی هلاک عشق است
صلاح ایازی
لبانت را تو ای گل غنچه کردی
نمیدانی که با این دل چه کردی
گسل را عشوهات فعال کرده
چرا قلب مرا بازیچه کردی
شهناز یکتا
دل می بری به غمزه و ناز و ادا که چه ؟
هی می کنی مرا به خودت مبتلا که چه؟
با هر نگاه پنجره خمیازه می کشی
تا جای جای جاده ی بی انتها که چه؟
هی رخنه می کنی به دل و تازه می کنی
زخمی که کهنه گشته از آن ماجرا که چه؟
در شهر بی نشانه که یادم نمی کنی
ره می زنی به کوچه هول و ولا که چه؟
وقتی که سر به شانه زخمم نمی نهی
گل می دهی به شاخه حال و هوا که چه؟
نصف النهار در به درت را که دیده ای
سر می زنی به نیمه این استوا که چه؟
جغرافیای رفته به تاراج من... بگو
جامانده ای به کشوری از ناکجا که چه؟
علی معصومی
بی خداحافظ که میروی حنجره ام
روزه ی سکوت میگیرد
روح خسته ام به ملکوت نمیرسد
در برهوت میمیرد
دلم ساکتو دل گرفته، مات و مبهوت
از معلم پر جبر دلت
درس حد و حدود میگیرد
می خواهم در چشم تو عالی باشم اما
در بهترین حالت ممکن
دلم از تو نمره ی خوب میگیرد
میان اینهمه خطوط منحنی صد شکر که
خطوط شکسته ی شعرم
از تو نمره ی مشروط می گیرد
تو خدایی میبخشی اما
فرشته ات از من حق السکوت می گیرد
رو که بر می گردانی
ایراد از واژه واژه های قنوت می گیرد
مریم نقدی
ماهم چه شد بگو که وارد هلال شد
دستور رسیده که سپیده به قال شد
در وادی عشق هستم و فرمان رسید
یاری که برفته است و وارد حال شد
رنجی کشیده است و ازحالش با خبر
زجری کشیده ام که وارد سال شد
ایکاش دوباره ببینمش جان میدهم
پیوند قلب او شوم و جانم بحال شد
من باز کرده ام آغوش جان از اوست
او درمن هست و من در او نوال شد
روحش برای من است و جسمش دگر
با روح او زندگی کنم و مارا خصال شد
مجنون که مینوشت روی دشت ریگ
آن نامه چیست که عشقش زوال شد
من هم شدم چو مجنون از این دیار
ای یار من کجایی جعفری بچال شد
علی جعفری
من گرفتار شبانگاهم و نه دیدن آن ماهم
در دست تو سیبی است، کشاند به گناهم
باروی گُلت خیز و کنارم بنشین مثل فریبا
از فرط تپش خون کنم از دیده به راهم
شمع شبم تانور تاریکی نماید در خیال
تا سحر از دل کشم تصویر تو از لب آهم
گر گریزم سوز سینه آید از هجر و غمت
اشک سرکش می کُشد از سوز نگاهم
من که هرجا میروم شوق خیالم می رمد
تااین خیال دلنشین بوده هجای فی البداهم
امین طیبی