ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
زین سرای یکی بود و نبود
یاری دارم سراسر عقل و جود
آن رخش ماه عالم تاب بود
در نجابت در نکویی طاق بود
پیش از اینش پیش از این اندیشه عشاق بود
مهرورزی تو با ما شهره آفاق بود
یارب آن یار غمخوار من است
دان که او آن فریبای من است
چون که در اسنای عالم شد خبر
وز که دارم بر کمر من نیشتر
مرهمی شد بر درد پشت من
وز توانی بر این مشت من
شد عالم از وجودش فردوس من
کلبه ویرانه شد باغ و چمن
از وجودش عشق من سرشار شد
سایه اش بر من دیوانه تیمار شد
الحق این لفظ تمثیل یار من است
کار نیکو کردن از پر کردن است
یارب آن یار و غمخوار من است
دان که او آن فریبای من است
صلاح ایازی
این عطر دل انگیز ز آن وادی عشق است
مشک است و عنبر کز جانب عشق است
آن زلزله بینی که بر جان من افتاد
کز دیدن روی جمال عشق است
صد سلسله از وادی عشاق
هر سلسله در پی مراد عشق است
تن و دل رنجور بیمار
درمان دردم معنای عشق است
جانا رحمی بر سپند فرما
هر دم و هر کوی هلاک عشق است
صلاح ایازی
زد به کاروان دل و شد هیاهو
بانگ برآورد بر من و گفت یا هو
از من دل خسته چه خواهی
که نشناسم هیچ کس و گویم ماهو
با عاشقان نشاید گفت هر سخن
که آگه نباشندو دست بریدند با چاقو
چون که معشوق از او رو گرفت
توان بریدش سهل چون کاهو
بلمش می تازد در دریای او
رود همچو باد در دریا بی پارو
کین ز اسرار عشق باشد
درواقع هویداست و نیست جادو
ای که خردمندی در این عالم
مراد از معشوق نگیر فقط بانو
که معشوق حقیقی فقط او باشد
آن یگانه معشوق بین گو یا هو
سپندا ره معشوق گیر و بس
وان که او خداست نگو ماهو
صلاح ایازی