ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
در شب رسوایی من ماه بتاب بی دریغ
تابش نور عشق را ذبح بکن بدون تیغ
برای رسوایی خود تشنه خون تازه ام
تشنگی دوباره ام جار زنید بر ستیغ
در پس این شب زده ها منتظر مرد نباش
قصه ی عشق و تیغ را بیان بکن ماهِ بلیغ
محمد سعید بویه
ای که نور همه چشمان جهان غیر تو هرگز
چشم من و چشمان کسی غیر تو هرگز
دامان تو معراج فقیهان و حبیبان
دست من و دامان کسی غیر تو هرگز
ای که سر منشاء علم اید تمامی طبیبان جهان را
درد من و امید شفایم ز کسی غیر تو هرگز
در کالبد هستی و هیئت همگی روح تو هستی
در جسم من از روح کسی غیر تو هرگز
در مسلک حافظ می و میخانه و مستی همه از توست
طلب جام می از دست کسی غیر تو هرگز
ذکرت شود امید غریبان جدا از وطن خویش
در وادی غربت به لبم نام کسی غیر تو هرگز
ای که هر حادثه را موجب و اسباب شمایید
شعر مرا علت و انگیزه کسی غیر تو هرگز
محمد سعید بویه
صدای تو
نغمه های یک نهنگ غوطه ور درون آب ها
و من
عابری نشسته در ساحل
بی خبر
از تلاطم و صدای زیر آب ها
چشم های تو
تبلور تمام نور های روشن است
و من
نشسته در فضای تیره و سیاه غار ها
دست های تو
شاخه های پر سخاوت در خت ها
که دور میشوند و دورتر
و من
مرد خسته ای خزیده در میان خشکی کویر ها
گیسوان تو
کنایه می زند
بر بلندی تمام آرزو و اشتیاق ها
و من
بی امید و آرزو
جا گرفته ام کنار نا امید ها
خنده های تو
صدای مستی است
بعد خوردن شراب ها
و من
گریه های بعد مستی ام
بدون خوردن
جرعه ای از این شراب ها
تو
همان حروف عاشقانه ای
نشسته در میانه ی تمام شعر ها
و من
کلام کهنه ای که بی صدا نشسته در میان نثر ها
محمد سعید بویه