تا بودی در برابرت هیچ بودم.

تا بودی
در برابرت
هیچ بودم.
وقتی رفتی
از دوری‌ات
پوچ شدم.


عبدالمجید حیاتی

در امتداد یک سخن

در امتداد یک سخن
گلایه ای مگر میشود نگفت
در مزار ی که آرزوی آرام من است
گلاب میبرند زمن
عطش دارد مگر
گلدان پاشیانه ام
ب مرگ سنگ
و کوه آرزو
ب کرار،
چنان ز بند تو رها شوم
که همان دربند، در خویش تو ام،
میشود آشیانه ام
من به آرزوی محال گفته ام سلام
ب مرگ عاطفه
ب مرگ عشق
ب مرگ آرزو های دیرینه ام
تمام گون های سرزمین
سوخته اند از عطش
ب محال گفته ام کلام ای امید
بی سلام
بی کلام و
نامید ؛
وسلام.

حاتم محمدی

باد پاییز را ببین

باد پاییز را ببین
چه خوب و دلنشین برگ درختان زرد ریختند روی زمین
این همه لطف خدا هست همین
خش خش، برگ زرد زیر پا می‌دهد این صدا
این ها همه حرف است و می‌دهند ندا
الان ما را نبین خشکیم و بی صدا
فصل بهار را دیدید آن همه امید را دیدید
خرمی و شادابی ما را دیدید
به امید بهاری دیگر


زهرا عابدی

آه.... از قدومِ نحسِ این خزان

آه.... از قدومِ نحسِ این خزان
که هر ساله به آغازش
بس بی ترحم می شکند
شاخهٔ  نارسی از نهالِ ما
گوئی مزه نمی دهد
به مذاق این فصلِ خشکِ بیدادگر
مرگ مداوم این همه برگ
که باز
هوسِ شکستن شاخه ها
به سرش انداخته هوایِ هرس

علیزمان خانمحمدی

دَر هَوا شوقِ تَماشایِ تُو دارَد جَرَیان

دَر هَوا شوقِ تَماشایِ تُو دارَد جَرَیان
سینِه اَز هَم بِشِکافَد نَفَسِ پُر هَیَجان

دِل بِه تاب و تَپِشُ و حَسرَتِ دیدار هَنوز
جُست و جوییست دَمادَم پَسِ هَر آن ضَرَبان

کاش پایان نَرِسَد لَحظِه‌ی پُر راز هَنوز
جاری اَز جانِ تُو باشَد دِلِ سَرچِشمِه‌ی آن

تَن بِه این رود سِپاریم و دِلی خُوش داریم
زِنده اَز عِشق بِمانَد لَحَظاتِ گُذَران

سجاد سعادتی راد

سهم من از عشق ،فقط یک خداحافظی تلخ بود ....

سهم من از عشق ،فقط یک خداحافظی تلخ بود ....
کتاب، قصه عشقمان همان روزی بسته شد، که فهمیدم، مرا به دیگری ترجیح دادی ..

میدانی ...یاد گرفته ام، بخاطرکسی بجنگم که مرا، فقط برای خودم بخواهد ،

بخاطر کسی اشک بریزم که قطره های اشکم ارزش خیس شدن روی صورتم را داشته باشند...

عشق ،واژه قشنگیست اما...
هر آدمی لیاقت عشق را ندارد...

لیاقت دوست داشتن و دوست داشته شدن ..
چه دلها که شکسته شد در این راه
و چه قلبهایی که بی صدا ،خاموش شدند...

باران ذبیحی

زمستانی اند درختان

زمستانی اند درختان
دوباره در فصل تنهایی پاییز
زیر تاریکی سایه اعتدال زندگی
خیال غبار گرفته هر روز پنجره
و بوسه بازی باران.
رد پای پاییز
در میان برگ برگ شعرهایم
و لبخند نمناک نسیم
زمستانی اند درختان
آنسوی حادثه شب ققنوس
در کنج خاکستر لب های آتش
و در شب شکوه پادشاهی فصل ها
و بوی خدایی
که در باور برگهای زرد پاییزی
پیچیده است

بهروزکمائی

این مرثیه ها درد دل مختصر ماست

این مرثیه ها درد دل مختصر ماست
هر خاک غمآلوده پر از بال و پر ماست

می برگد و می روید و هرساله شکوفاست
این جلگه که از چشمه چشمان تر ماست

همرنگ شفق بوده و همصحبت خورشید
دریای نگینی که به خون جگر ماست

هر سرب فرو رفته به تصویر زمستان
از ترکش جامانده ی خون هدر ماست

تقویم دلاشوبی هر عالم و آدم
دلداده به تشویش قضا و قدر ماست

حاجت به تو و همدلی یار چه باشد
با این همه بیگانه که در دور و بر ماست

از تلخی درد است پر تب و تاب است
هر شعر تبآلوده که از نیشکر ماست

علی معصومی