به قول دوستان بوی مهر ماه آمد

به قول دوستان بوی مهر ماه آمد
فصلی غم انگیز و اما زیبا و دل انگیز
فصلی که عشاق بهانه برای ماندن ندارند
مبحث شعر شاعران زرد و خشکیده شده ز بی‌مهری یاران
باز هم ردپای پاییز بر قلب شکسته دلان نشست
فراتر از تصور مان است زیبایی پاییز اما غمی در دل همه‌گان لانه و آشیانه باز کرده
غمی فراتر از تصور مان گویا این غمی هست دیرینه.

ابر های بارانی
مرغکان مهاجر
برگ های زیر پا
زرد و سرخ و نارنجی
نسیمی به تندی تند باد ها
می‌لرزاند بار دگر دل ها را
گاه گاهی گرمای خورشید را
بر روی گونه های مان
احساس می کنیم
نه آنقدر گرم
که دل ها را به گرمای خود
آغشته سازد


علی مرتضی موحدی

یک احساسِ زخمی

یک احساسِ زخمی
زمان می برد، تا ترمیم
مجال می خواهد به نو شدن
با شکوه گَشتن و رقص و سماع

حُرمتِ حریمِ آدمها ، داشته باشیم

سبد واژگانی
با طعم گَس و نارس، که تنها مسیر دلتنگی را تنگ تر می کند
دور بریزیم.

به گشایش قفلِ چینی نازک تنهایی
بدنبال کلید واژه ای باشیم ،
از جنس مِهر و ماه


زیباطحافچی

دستان بهار، وا می‌شود

دستان بهار، وا می‌شود
چشمانت بوی آفتاب روستا می‌دهد
پیرانه‌سر روی درنگ فصل‌ها لمیده‌ای
تنها پیاله‌یی که
سر نمی‌کشی، خودت است
و من گوارش تقویم پار و پیرار

صدا را پیچیده‌ای در سکوت سده‌ها
لای موج‌ها
خرام منقرض آهوها
دستان دسیسه‌ی ترا
پشت سر گذاشته است

چیزی که نمی‌دانی
نمی‌خوانی
منی است که
در من گرد آمده‌است

چون سیلاب‌های اندوهِ آفرینش
خط می‌خورد
گریبانم سنگی به‌سنگی
تا نمی‌رسد به‌تو
به اندازه‌ی بادهای
خزانی وحشی می‌شود
درازنای انتظارم

و چشمانم
تمام چشمه‌ها را
آغوش گرفته‌است
بی آن‌که بدانی
این‌همه آب از کجا فرو می‌ریزد
کودکانه دستانت را
می‌بری زیر ناوه و
با گام‌های آفتابی‌ات
شکوفه می‌کنی
در چهار فصل زندگی‌ام.


نصرالله نیکفر

شرابخانه‌ی دل شد خرابِ چشم سیاهت

شرابخانه‌ی دل شد خرابِ چشم سیاهت
دلم شکستی و رفتی ولی فدای نگاهت

نبود و بود منی تو، قسم به رنگ لبانت
به روسریِ سپید و به گیسوانِ سیاهت

کمانِ ابروی تیزت چه تیرها که نریزد
امان امان که نباشم حریفِ هر دو سپاهت

چقدر موج تضادست میان عاشق و معشوق
فِراق در دل ما و فَراغ در رخِ ماهت

کجا بدون تو باشم که پَر شکسته نباشم؟
کجا بدون منی تو؟ خدا به پشت و پناهت


علی محمد ابراهیمی شیرازی

رفتن به راه عشق چو میراث یک نگاه

رفتن به راه عشق چو میراث یک نگاه
باریدن از دو چشم عاطفه در انتهای آه
شاید دلم جوانه زَد و سبز شد زِ عشق
اما چه رُست هرزه گیاهی کنار راه
شاید زمین همه از عشق زنده است
اما چه مُرده سَرایی ست پرگناه
شاید ستاره ها سفر عشق کرده اند
اما کجا رسیده اند به سقفِ شب سیاه
شاید که ماه عاشق خورشید بوده است
اما چه از عشق بی وصل مِهر وماه
در راه عشق همه هجر است و رنج و غم
بر این سخن غم عالم بود گواه
من آشنایِ فراز و فرود این رَهَم
جاری در این رَهَم تا شوم تباه

مهدی عبداله زاده

حس تنهایی‌ام به فضای محبوس در کهکشان می‌ماند

حس تنهایی‌ام به فضای محبوس در کهکشان می‌ماند
تهی از هستی
و در نهایت بیکارنگیش
بیرحمانه دلم را تنگ می‌کند

سید جلال طباطبایی

ای که نور همه چشمان جهان غیر تو هرگز

ای که نور همه چشمان جهان غیر تو هرگز
چشم من و چشمان کسی غیر تو هرگز

دامان تو معراج فقیهان و حبیبان
دست من و دامان کسی غیر تو هرگز

ای که سر منشاء علم اید تمامی طبیبان جهان را
درد من و امید شفایم ز کسی غیر تو هرگز

در کالبد هستی و هیئت همگی روح تو هستی
در جسم من از روح کسی غیر تو هرگز

در مسلک حافظ می و میخانه و مستی همه از توست
طلب جام می از دست کسی غیر تو هرگز

ذکرت شود امید غریبان جدا از وطن خویش
در وادی غربت به لبم نام کسی غیر تو هرگز

ای که هر حادثه را موجب و اسباب شمایید
شعر مرا علت و انگیزه کسی غیر تو هرگز

محمد سعید بویه