ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
آیتی از شب قرائت کرد و
خورشید را به ما آویخته داشت
دیگر ستاره نچید
مه را بیخِشاوه سرود
و پایان هر روز را نقطهی سیاه گذاشت
ماندیم که
آخرین پرنده بپرد و
شاخه دست بلندکند.
نصرالله نیکفر
فراموش میشود دستانت
در گریبان کسی
و چشمانت وحشیتر از همیشه
روی جادهها
شب میگذراند
آوازی در سکوت نیمه شب سدهها
پیاده میشود
که دستانت را بر گرداند
تا ژرفناهای زمین
خنده را در خودت پیچیدهای
عاشقتر از همیشه
کوزه هارا از خیام پرسیدهای
و جای را برای خویشتن
خوش کردهای
همچنان در مستی
همچنان در جنون.
نصرالله نیکفر
دستان بهار، وا میشود
چشمانت بوی آفتاب روستا میدهد
پیرانهسر روی درنگ فصلها لمیدهای
تنها پیالهیی که
سر نمیکشی، خودت است
و من گوارش تقویم پار و پیرار
صدا را پیچیدهای در سکوت سدهها
لای موجها
خرام منقرض آهوها
دستان دسیسهی ترا
پشت سر گذاشته است
چیزی که نمیدانی
نمیخوانی
منی است که
در من گرد آمدهاست
چون سیلابهای اندوهِ آفرینش
خط میخورد
گریبانم سنگی بهسنگی
تا نمیرسد بهتو
به اندازهی بادهای
خزانی وحشی میشود
درازنای انتظارم
و چشمانم
تمام چشمهها را
آغوش گرفتهاست
بی آنکه بدانی
اینهمه آب از کجا فرو میریزد
کودکانه دستانت را
میبری زیر ناوه و
با گامهای آفتابیات
شکوفه میکنی
در چهار فصل زندگیام.
نصرالله نیکفر