صبا هم نیاورد بوی زُلف مُشک فشانت را
کجا جویم سراسیمه ز هر برزن نشانت را
دور مشو ز برم به شماره افتاده اینک نفسم
بی تو باز غمگینم آه تنگ تنگ است قفسم
بی تو این شهر برایم تنها مُشتی خاطره دارد
هر کسی شبیه تو باشد برایم دلهره دارد
بی تو شرمسار آرزوهای دست نیافته ام
کلاف سردرگمی کز شوربختی بافته ام
بی تو برگ خشکی وحشت از باد صبا
افتان و خیزانم دگر با هوا و بی هوا
بی تو به سر آمد عمر , حاصلم سخنوری
افسوس نداشت ثمر آن همه دربدری
روزی اگر اشتباهی گذر کردی بر گور من
باز پذیرای تو ست روح مدام صبور من
مهرداد شرفی
در پی شادی باش
فکر آزادی باش
باغبان خود شو
فکر آبادی باش
گوشها را کر کن
شور فریادی باش
آب باش و خاک باش
آتش و بادی باش
سید محمد رضاموسوی
رهابودم دربرکه هابی قیدوبند
امابه دریازدم دل را
میخواستم بشکنم طوفان
ودرآغوش بگیرم امواج !
غافل ندانستم
باقایقی نیمه جان
وپاروشکسته
نمیتوان طی کرداقیانوس را!
اکتون درساحلی بیروح
چشمم به فانوسی
که پت پت کنان خاموش میشود
تا محوکندازچشمانم
درخشش دریارا
کریم لقمانی
در دشتی بی کران
پی شقایق میگشتم
تجمع پروانه ها را دیدم
پیدا کردمش
دورش میچرخیدند
او غمگین بود
گویا, عاشق گلی شده بود
که از فراقش
داشت به ریشه خودش آتش میکشید...
شقایق پاکی پودنک
به غارت بردی آخر حاصل بی اعتبارم را
به ضرب تیر رسوائی درآوردی دمارم را
به شهد شادکامی شوکران درد افزودی
سیه کردی تمام لحظه های روزگارم را
به جای مهربانی با ستم کردی مکافاتم
فزون کردی دمادم غصه های بیشمارم را
تو ای دنیا نه تنها بی وفایی را بنا کردی
به یغما بردی آخر رونق ایل و تبارم را
تمام روزها را با غم و حسرت همآغوشم
که روزی مژدگانی آوری فصل بهارم را
نفهمیدم سرابی پیش چشم تشنکامانی
که بر باد فنا داری همه دار و ندارم را
تو که از باغ های رفته بر تاراج می گوئی
چرا دادی به طوفان جلگه سیب و انارم را!
علی معصومی
چو دریای نور است شیرین زبان
ز عشق و ز مستی بگیرد توان
شکافد چو موسی خزر را به چوب
اگر دست یابد به مازندران
مثال بهشت است گر بشنوی
چکامه از او با دو گوش روان
نشسته به تخت و به سر تاج زر
به یک دست گوی و به دیگر سنان
اگر شاه من باشم او شاه نیست!
که او شاه شاهان و من بندگان!
بشر گر رسد پیش پایش دمی
نخواهد پشیزی ز دار جهان!
فرشید ربانی
من به چشمانت
کمی بدهکارم
نذر کردم آمدی
جان را فدای
آن دو چشمانت کنم
ترسم آیی و
فقط با یک نگاه
جانم آتش گیرد و
خاکسترم نذرت شود
معصومه غریب نواز
دوست دارم بنویسم غزلی ساده برات
غزلی ساده تر از وزن فَعولُن فَعَلات
این که تو هدیه ی قانون خدایی بی شک
من همان معتکفِ دایره ی زنگ صدات
به سَرم میل تو افتاده, عزیز باور کن
غزل و شعر بهانه است بخوان این کلمات
من گرفتار گُل صورتِ ماهت شده ام
ای بنازم لب شیرین عسل و ناز نگات
دل من قافیه بست قافیه ای گوناگون
عین عشقِ تو ردیف با غزلِ ناب چشات
تو کجایی که شوم کشته ی گلچین لبت
جان خود هدیه کنم هدیه ی گلبانگ لبات
بوسه دادم به صَبا خنده کنان عاشق شد
ای بسوزد پدر عشق, بر این حال و هوات
بی گُمان منتظرم تا لب خود غنچه کنی
بنویسم غزلی تازه تر از این غزلات
سینا_صارمی