یاضامن آهو

لطف تو شد شامل حالم رضا
داده هوای تو مجالم رضا

تا بزنم بوسه به درگاه عشق
مانده در این فکر و خیالم رضا

ذره صفت خاک درت می شوم
تا بدهی خود پر و بالم رضا

مشرق امید هویدا تویی
گرچه که من رو به زوالم رضا

نغمه ی نقاره صحن تو شد
زمزمه ی قال و مقالم رضا

رو به ضریح تو و گلدسته ات
محو تو و جاه و جلالم رضا

بسته به زنجیر دخیل تو ام
زائر لبریز سوالم رضا

علی معصومی

در تلخ ترین بغض فروخفته این حادثه, سر گردانم

در تلخ ترین بغض فروخفته این حادثه, سر گردانم
تا که چشم کار می کند نیستی.
نیستی و در اندوه همین دور و برهای خاکستری دور و دراز,
در پریشانی ترین حالت یک سایه ابری, سرگردانم
تا که چشم کار می کند نیستی.
نیستی و گاه دلم پرسه زنان
معرکه می گیرد باز
پشت یک خلوت دنج کوچه
جرعه اشکی که از سر ناچاری
راه گشود
بر تن خسته یک کوچه
و بر چتر فرو بسته یک عابر
تا شود آبستن راز پاییز
نیستی و جز خود من
کسی هیچ ندانست که در
تلخ ترین بغض فرو خفته این حادثه, سرگردانم


بهروزکمائی

تا به چشم خود کشیدم سرمه ی این خاک را

تا به چشم خود کشیدم سرمه ی این خاک را
روزگاری دارم از اجزا رهی غمناک را
گوش افراطم نخواهد بشنود حتی دگر
در ته قلب جوانان آه‌ شهوتناک را
التماس کودکان, توپ است و بازی یک کمی
خنده و الاکلنگ و بچه ای چالاک را
زیر ناخن‌های مردم بستری از آرزو
می کشد خونی به خود عصیانی تبناک را
داستان آتش و خاکستر آمد بر بقا

و آتشی سوزان کند این کنده های تاک را
این پریشانی موی عاشقان منزلت
خرمن گیسو فشاند پهنه ی افلاک را
داستان شاعری دانی چه باشد ای سعید؟
خون فشانی خواهد و دیوانه ای بی باک را

سعید آریا

لبخند که میزنی

لبخند که میزنی
گسل های قلبم
به لرزه می افتد
و چنان زلزله ای میشود
که گویی همه چیز در وجودم
مانند بم ویران می شود


ابوفاضل اکبری

دوستت دارم

دوستت دارم
به ظرافت یک شعر
که دوست داشتنت را توصیف میکند
بی آنکه اسمت را بگوید...


مأوامقدم

درآن روزی که جان برپیکرپدید آید

درآن روزی که جان برپیکرپدید آید
دانی که زمان غالب بر جانی حدیدآید

تاچشم گشایی بینی چهره ای مغلوب
قالبی برقالبت گردد  قالبی جدید آید

ای آنکه گذاری بر سرمردم هرروز کُلاه
کُلاهِ خود قاضی کن روزی جانت شدیدآید


دراین دنیای چندروزه به چی مانی؟
گرگی یاروباه بچشم ظاهر آدمی مدیدآید

بعشق ومکتب ودینت کاری نیست
انسان باش و آزاری نکن راه عمید آید

من وتوهم خواهیم رفت زاین دنیا
هرکه آمدخواهدرفت  این حکم پدیدآید

پس خوب باش نرنجان کس درین دنیا
دنیا نیرزد به آنکه دل بستی روزی رشید آید

(ولی) به چندروز دنیا دل مبند روزی
تاتوانی دلی بدست آور دلا دلی وحید آید


ولی الله قلی زاده

چشمات از بس که قشنگن

چشمات از بس که قشنگن
واسه من نور امیدِ
اینجوری نگام نکن که
قلبم تو سینه میریزه
آسمونِ زندگیمی
تو هوات نفس کشیدم
بزار از همیشه بیشتر
قد و بالاتو ببینم
یه نگاه تو برا من
میشه درمون واسه دردام
دیگه هیچی غم ندارم
بس که دنیام شده زیبا
قلبِ مهربونو پاکت
واسه من باشه همیشه
آرزوی من همینه
تا همیشه تا همیشه

مریم سادات موسوی

یک روز می آیی که دگر عاشقی نمانده

یک روز می آیی که دگر عاشقی نمانده
از صبر و قرار دل من  اشتیاقی نمانده

صبر پیشه کردم به عهد, گفتی میایی بزودی
در دل عاشقم از دلتنگی عهد و میثاقی نمانده

گر به شوق دیدارت مستانه می شود دل
چشم انتظاری خمارم کرد و دگر ساقی نمانده

شب زنده دار عشقم, تا به سحر با حال زار
تو نیامدی و خاموش شد آتش بر اجاقی نمانده

باز طلوع  و باز روز از نو و روز دگر رسید
این نیز می گذرد و چشمم  به افقی نمانده

بهار نیز بسر آید  و فصل ها در پی هم
چشم براهم و دگر از تو بوی رازقی نمانده

دل از زنگارها شسته و بی غش و کینه ام
در این عشق و وفا, جز خوش اخلاقی نمانده

این سرای دل از سنگ و آهن  که نیست
عشق خانه خراب است, بر آن  طاقی نمانده

عسل ناظمی