ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
کاش میان من و تو
هزاران کیلومتر
جنگل
صحرا
دریا
کوه
و دشت
نبود!
کاش مرزها بین ما نبودند!
کشورها
شهرها
و آبادیها!
کاش فرهنگها
بین ما فاصله نمیانداختند!
یک مرد مسلمان شرقی
از سرزمین خسروان
و یک زن نصرانی غربی
از سرزمین ژرمن!
کاش زبانمان
بین یکدیگر
مفهوم بود!
یکی خو گرفته با فردوسی و سعدی
و دیگری …
نمیدانم!
هلندی!
کاش میشد
یک بار
تنها یک بار
ملاقاتت نصیبم میشد!
و تنها میدیدمت!
بیهیچ سخنی
تنها میدیدمت!
فرشید ربانی
خانه دلگیر است
مثل شبهای پر از سوز خزان
مثل یک کافهی تنها
که در آن خستگی روز دراز
شده از چشم نهان
خانه بد دلگیر است!
چون کسی نیست که در آینهها
یا که در خاطرهها
چهرهاش با همهی قلب و توان میخندد!
در دلم غوغاییست
که چرا پر زدن و محو شدن
این چنین آسان است؟!
چون زمین زندان است؟!
یا که بر حسب تصادف به نفس افتادیم؟!
زندگی ویران شد
چون که تندیس بلورین خدا ساختهام
خانهاش در خاک است
کاش میشد که زمان رو به عقب بر میگشت
و دگر باره ورا میدیدم
و برایش سبدی نارنگی
از درختی که خودش کاشته میچیدم!
کاش میشد
کاش میشد
این چنین زندگی بر دست قضا باختهام!
فرشید ربانی
هر زمان از بیکسی فریاد دلتنگی زدم
بمبباران نگاه لاجوردیّت شدم!
موج سونامی به ساحل میزند با خندهات!
هرچه هست و نیست را جارو کند موج عدم!
ارتش چنگیز مغلوب صدایت میشود!
کور و کر، لال و پریشان میشود در هر قدم!
گامها در شهر موسیقی به دنبالت زنم
ارغنون آواز میخواند برایم دم به دم!
در غزلهای بشر نام تو بسم الله شد
وه که در بیت تخلّص آمدی و آمدم!
فرشید ربانی
چو دریای نور است شیرین زبان
ز عشق و ز مستی بگیرد توان
شکافد چو موسی خزر را به چوب
اگر دست یابد به مازندران
مثال بهشت است گر بشنوی
چکامه از او با دو گوش روان
نشسته به تخت و به سر تاج زر
به یک دست گوی و به دیگر سنان
اگر شاه من باشم او شاه نیست!
که او شاه شاهان و من بندگان!
بشر گر رسد پیش پایش دمی
نخواهد پشیزی ز دار جهان!
فرشید ربانی
مرهم زخمم تو شوی گر بشوی در بر من
سرخ شده جامهی من از برش و بادهی تن
زنده و مرده چه کند فرق اگر یار رود؟!
بینظرت زرد شود سبزی هر سرو و چمن!
درهم و دینار دهم قیمت لبخند تو را
هستی دنیای مرا خنده شده شاکله زن!
سرو بهشتی چو تو شد در دل اعماق بهشت
عطر و گلاب تو شده عطر درختان و سمن!
مشک فشان گیس تو و در به درم از نظرت
همچو عقابی که شده تارک هر خاک و وطن!
هر دم و هر بازدمم یاد تو را زنده کند
حک شده نامت به دل و خون و تن و روح و بدن
هرچه بشر نام تو را ذکر کند, کم بکند!
ریشهی کاج سخنم از بن و از بیخ بکن!
فرشید ربانی
(سحر آمدم به کویت که ببینمت نهانی
(أرِنی) نگفته گفتی دو هزار (لَن تَرانی)!)
به دو گوش خود شنیدم که رفیق غیر داری
دگران روند و آیند و تو همچنان بر آنی!
دل بوالهوس به زنجیر بلا کشیدهام تا
اگر از کسی ندایی شنوم در آن نمانی!
ز مسیر عشق گفتم, ز مسیر خشم رفتی!
نه چو شمس و مثل رومی! نه چنانم, نه چنانی!
تو چو موج خشمناکی کلک دلم شکستی
به جواب (لَن تَرانی), تو نگو که این ندانی!
غزل و ترانه خواندی بشر ای دو پای ناطق
نشنیدی این سخن را که به موج بحر رانی؟!
فرشید ربانی