نام تو مرا همیشه مست میکند
بهتر از شراب
بهتر از تمام شعرهای ناب
فریدون مشیری
آنوقت نباشد که تو را هیچ امیدی
تدبیرِ خداوندِ جهان را تو چه دیدی
ای بر لبِ تو شِکْوه ز تلخیِ زمانه
با صبر مگر مزّه یِ حلوا نَچِشیدی!
آن شاخه یِ خشکی که فتاده به لبِ جوی
گاهی شود از منّتِ او قامتِ بیدی
روزی تو گرفتار سگِ ما شوی ای گرگ
چندی اگر از گلّه یِ ما برّه دریدی
گر شب به دراز کِشَد اندازه یِ عالم
آید پیِ آن قافله یِ صبحِ سپیدی
علی پیرانی شال
آن شاخه که گل دهد فراوان ,شعراست
هربار به شاعران دهد جان شعراست
چون پیچک سبز عشق هردم روید
پرشورتر,ازنوای باران شعراست
لیدانظری
شب باشد و بهار
ماهِ تو میشوم
شعر باشد و شراب
شورِ تو میشوم
و داستانی که از هزار و یک شب
مستانهتر ست..
نیلوفر_ثانی
در دفتر مِهر تو یقینا غزلی هست
اندام غزل واره, شِکوه ازلی هست
گلبرگ دو سویه, به گلستان محبت
بر شانه ی شادی, سندِ مستدلی هست
هر شیشه و سنگ اند به ظاهر متفاوت
همراهیِ شان بستر ضربالمثلی هست
بر رویش آلاله ی سُرخین بهاری
آواز خوش چلچله ضرب الاجلی هست
در منطقه البرجِ کمانِ خمِ ابرو
هم صحبتی زُهره به برجِ زُحلی هست
در خلوت آراسته با پرتو مهتاب
دستان نوازشگر و بوس و بغلی هست
از ارگِ بَمِ مردم چشمان تو خواندم
ویران شدنم حادثه ی محتملی هست
وقتی که بلرزد دلی از موجِ نگاهی
امکان سقوط از لبِ سرخِ گسلی هست
هر شوقِ نگاهی چو عقیق یَمَنی نیست
افسوس که بازیگرِ حسِّت, بدلی هست
اسماعیل پیغمبری کلات
آن تاریکی
که در روشنی شعر تو
پرپر شد
بازگشته است
از سکوت تو!
علیرضا ایمانی فر
پیمانه پر از باده ی هوشیار گریز است
شاید سخنم اسلحه ی ظلم ستیز است
نا راست ترین راه؛ که با قدرت محض است
در پیش نگاهم همه اش پست و پشیز است
این یورش از جبر؛ به فرهنگ و تمدن
خونخوار ولی؛ نیش زنی؛ چون پشه ریز است
از دست و زبان؛ هیچ شکایت نشد از من
صد شکر که کردارم و گفتار تمیز است
رک گویی و دلدادگیم با سخن راست
بر جهل و تعصب زده صد تیر که تیز است
یک شب سخن از صلح و ثبات از پس تهدید
با نقشه ی شومی که فقط بر سر میز است
ای چشم طمع کور شو از روزنه ی دید
نابود گری حاصل چشمیست که هیز است
دلگیرم از این جبر جهان جهل و تعصب
پس چاره ی غم باده ی هوشیار گریز است
محمد جلائی