به هر ساز تو ای دنیا منِ دیوانه رقصیدم
چرا از دست تو امّا بلا پشت بلا دیدم
هزاران بار گریاندی مرا پنهانی امّا باز
به ظاهر بیخیال از دست غم های تو خندیدم
سراپا شوق بودم کین همه غم های بی پایان
چنان موجِ پیاپی بر سر هر صخره، کوبیدم
عجب دارد سرِ کین با من این دنیای غم افزا
بسان آسیابی زیر چرخ سنگ، سابیدم
شده تقدیرم از دنیا هجوم غصّه و غم ها
زبانم لال از عدل خدا در شکّ و تردیدم
علی پیرانی شال
ناگهان از دور دیدم یارِ گل اندام را
باز از این دیوانه ی عاشق گرفت آرام را
بادِ آرامی نمود افشان به رویِ شانه اش
جنگلِ موهایِ مُشکین بویِ مِشکین فام را
تا که مستیِ شرابِ چشمِ او دل می بَرد
می بَرد ارج از میِ ناب و شراب و جام را
با غزل رفتم به سویش دل پر از شوقِ وصال
تا که از شهدِ غزل شیرین نماید کام را
چون نسیمِ صبحگاهی از خمِ کوچه گذشت
کاش می دید این گرفتارِ درونِ دام را
تلخ می سازد برای هر کسی در زندگی
حسرت و ای کاش ها شیرینیِ ایّام را
علی پیرانی شال
هرکه آمد اندکی ما را پریشان کرد و رفت
خاطرِ ابریِ ما را بغض باران کرد و رفت
مرهمی بر زخمِ ما هرگز نشد امّا مدام
قلبِ ما را بسترِ زخمِ فراوان کرد و رفت
گوشه چشمی یک نظر بر حالِ درویشان نکرد
خویشتن راصاحبِ تختِ سلیمان کرد و رفت
غم پیِ غم شد نصیبِ ما فقط از این و آن
هر یکی با شیوه ای ما را پشیمان کرد و رفت
آه از آن کافر که پنهان گشته پشتِ قابِ دین
کفرِ دینش یک جهان را نامسلمان کرد و رفت
هرکه آمد عاقبت با مهرِ خود در چشمِ ما
مرگِ تلخ و سخت را شیرین و آسان کرد و رفت
علی پیرانی شال
به قصدِ عشق آدم باید از خود بی خبر گردد
تمامِ لذّتش بیداری و سوزِ جگر گردد
چو مرغی شد شکار آیا به نزدِ او کند فرقی
که دائم در قفس کنجی بدونِ بال و پر گردد
به روی شانه افکند آن پریشان مویِ مشکین را
گمانم خواست از شرمش شبِ مِشکین سحر گردد
رسیدن چون گذر از خویش میخواهد که هر رودی
گذشت از خویش در آغوشِ دریا غوطه ور گردد
وصالِ عشق میخواهی نخستین گامِ تو صبر است
که رویِ شاخه هر خام از صبوری پخته تر گردد
علی پیرانی شال
مکتبِ عشقِ تو را هر مُدّعی استاد نیست
هر کسی دارد به دستش تیشه ای فرهاد نیست
مویِ تو چون شب سیاه و رویِ تو ماهِ تمام
گشتم امّا در جهان دیگر چنین اضداد نیست
کوهی از غم در دلم امّا لبم خندان چنین
هر که لبخندی به لب دارد که او دلشاد نیست
صبر باید مرد را در راهِ عشق از درد و غم
چاره ی دردِ درون بی تابی و فریاد نیست
ای که میخواهی بدانی کیست عاشق چیست عشق
عشق صیّاد است و هر کس صیدِ این صیّاد نیست
آسمان پهناور است امّا، نه بر مرغِ قفس
آنکه افتاده به دامِ عشقِ یار آزاد نیست
علی پیرانی شال
زندگی تکرارِ دردی بیش نیست
هیچ کس آسوده از این نیش نیست
هر که عاقل تر عذابش بیشتر
نیک بختی جز برای میش نیست
گل به خارش طعنه زد کین جان و تن
جز ز مهرت، همنشینم، ریش نیست
دشمنان جایِ خود امّا دردِ ما
هدیه جز از دوستانِ خویش نیست
آه، از گندم نمایِ جو فروش
هر که ریش بر صورتش درویش نیست
آینه در ظاهر و پشتش دو رنگ
کو پس آن یاری که بد اندیش نیست
علی پیرانی شال
خنده هایم آبکی لازم به هیچ اقرار نیست
خنده گاهی گریه است و جای هیچ انکار نیست
زندگی باید بچرخد خود به میلت ای رفیق
بخت و اقبالِ فراوان داشتن اجبار نیست
ای بسا جاهل که شد والا مقام از بختِ خود
ای بسا عاقل که راهش لحظه ای هموار نیست
شیر هستی گاهی انگار از تمامِ سعیِ خویش
سهمت افزون از همان خون لقمه ی کفتار نیست
حلّ این اسرار را هرگز مخواه از عالمان
چون کلیدش جز به دستِ صاحبِ اسرار نیست
علی پیرانی شال
برگی از شاخه گر افتد چاره و تدبیر نیست
عمرِ خوش روزی سر آید فرصت تاخیر نیست
بهترین باش آنچنان باران که بر خاکِ کویر
خوبِ من، خوبی به شرح و خطبه و تفسیر نیست
هر که باشی تو فقط عاشق بمان، عاشقترین
چون بگیری ماهی از آب هر زمانی دیر نیست
گر نباشد در درونِ آدمی عشق ای رفیق
ساده می گویم که چیزی قابلِ تغییر نیست
بی خبر ماندی اگر از عشق و اعجازش بدان
هر که عاشق باشد انگاری که هرگز پیر نیست
علی پیرانی شال
زیباتر از آن چشمِ سیاهِ تو مگر هست
افزونتر از افسونِ نگاهِ تو مگر هست
تاریکیِ جنگل وسطِ یک شبِ بی ماه
یک لحظه چنان زلفِ سیاهِ تو مگر هست
هرجا قدمت جاده ای از یاس و گلِ سرخ
ای عشق، به زیباییِ راهِ تو مگر هست
من یوسفِ افتاده به تنهاییِ چاهم
دلگیرتر از غربتِ چاهِ تو مگر هست
ای آنکه در افتاده به چاهِ ستمِ دوست
ویرانگر از این آتشِ آهِ تو مگر هست
علی پیرانی شال
برگرد, میانِ من و تو فاصله ای نیست
کوهم, دگر امّا به دلم حوصله ای نیست
گفتی که تو هر لحظه کنارِ منی امّا
جز دوریِ تو در دلِ من مسئله ای نیست!
صدها نه به تلخی زِ دهانِ تو شنیدم
بعد از نه به دنبالِ نه پاسخ, بله ای نیست؟
چون آینه پیشِ تو نشستم که ببینی
ویرانگر از این دردِ توام زلزله ای نیست
تو ساحلِ دل سنگ و منم موجِ شکسته
از دردِ وصالت چه بگویم گله ای نیست!
علی پیرانی شال