نوشتم:

نوشتم:
دست و پا بسته نگاه است مرا
تو بگو, چشم تو قربانگاه‌ست؟
پاک کردم و باز
نوشتم:
از پس پرده تماشای تو زیباست ولی
ترسم از باد که این پرده بر انداختنی‌ست
پاک کردم

اصلا بی‌خیال؛
بغض شهریار
به وقت خواندن شعر
یعنی
هیچ واژه‌ای حریف دلتنگی نمی‌شود
نوشتم:
بعد از ظهر ساعت پنج کجایی؟

احمد صفری

در جنگ تن به تن با خودم گیر افتاده‌ ام!

در جنگ تن به تن با خودم گیر افتاده‌ ام!
فرار کنم فرار می کند!
بکشم,کشته می شوم!

غلامحسین افراس

خانه‌هایی‌ست روشن

خانه‌هایی‌ست روشن
در آسمان
که می‌درخشند
چون سنبلی جمیل
خانه‌هایی روشن

آسمان را هر شب
خانه‌هایی‌ست
که می‌سازد ماه
و ستارگانی بی‌خانمان

که بر آن‌ها
رشک می‌برند.


حسین صداقتی

ازشفق صبح تا فلق شب,

ازشفق صبح تا فلق شب,
از پس اندوه بلا...
نزدیکترین نقطه به همسایگی,
دوری ودرد...
وسط شیرینی رویا...
از جنس وصال...
من همانجا,
منتظرت می مانم.

رسول امامی

سال‌هاست از خانه‌ام پرواز کرده

سال‌هاست
از خانه‌ام پرواز کرده
کبوتری
که آغشته بود دست هایش
به خون عاشقان
اما هنوز...
در کما بسر می برد
ذهن احساسم


مرضیه شهرزاد

شاعری از ابلهی نظر خواست!

شاعری از ابلهی نظر خواست!
حالا شعرهایش دچار جنون
شده است!


غلامحسین افراس