ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
نقش تو در نگاهم هر دم زند جوانه
بی حاجتش به آب و بی منتش به دانه
ارزان نمیفروشم جانی که گشته اکنون
از عشق تو لبالب وز مهر تو خزانه
دل بردهای اسیری اما خبر نداری
خوشتر شود اسیری با ضرب تازیانه
دانم که یار داری چون من هزار داری
اما بدان که در من تنها تویی یگانه
هر دم به یک زبانی میجویم از تو حالی
گه بغض مادرانه گه شوق کودکانه
مدحت دگر چه گویم حمد خدات گویم
چون با تو ام نموده هم عصر و هم زمانه
صد خطِ دیگر آید هر نقطه چون سرآید
انگار ته ندارد این شعر عاشقانه
احمد صفری
صیادتر از عکس تو در جام مگر هست
افتادهتر از بنده در این دام مگر هست
افتاده سر و کار شبم باز به رویا
باطلتر ازین حاصل ایام مگر هست
بستند به زنجیر خیال تو مرا پای
شیرینتر ازین بند مرا کام مگر هست
در معبد عشقت همه امید پرستند
کافرتر از این عاشق گمنام مگر هست
احمد صفری
در پسِ پردهی چشمت
چشمهای میجوشید
که لب خشک نگاهم از آن
تشنگی مینوشید
من
به دنبال رگِ خواب تو بودم در خواب
که از آن قافلهای جا ماندم
که به سوی تو شتافت
من
به جا ماندن
از این دشت که اینجاست
سزاوار ترم
احمد صفری
نوشتم:
دست و پا بسته نگاه است مرا
تو بگو, چشم تو قربانگاهست؟
پاک کردم و باز
نوشتم:
از پس پرده تماشای تو زیباست ولی
ترسم از باد که این پرده بر انداختنیست
پاک کردم
اصلا بیخیال؛
بغض شهریار
به وقت خواندن شعر
یعنی
هیچ واژهای حریف دلتنگی نمیشود
نوشتم:
بعد از ظهر ساعت پنج کجایی؟
احمد صفری
این روزها
کار و بار شعر کساد است
حالا تو هی بگو:
پاییز
باد
غروب
نگاه کن, وقتی کسی عاشق نمیشود
برگی هم از درخت نمیافتد
من سیاست نمیدانم
یعنی؛
پرنده را میشناسم
قفس را نه
سکوت را میشناسم
فریاد را نه
من
غوغای سر میز قمار را خوب میشناسم
همانجا که باخت با برد
هم خوابه میشود
اما هیچ وقت
معنی لبخند دائم کازینو دار را نمیفهمم
من عاشقانه نویسم, آذر
من برای این روزها
برای این مردم
واژهای در چنتهام نیست
و چقدر دستانم
برای شرح سینهی این روزها خالیست
احمد صفری
من اگر هر سال
دور این منظومه میگردم
باز هم
جشن تولد بهار را
از دست نخواهم داد
من اگر هر روز
به وسعت زمین دور خود میچرخم
باز هم
به وقت ساعت صفر
پیش تو خواهم بود
قرنها؛
بی کم و کاست
بی پس و پیش
مغناطیس وفا خطا نمیکند
احمد صفری