دلی که در دو جهان
جز تو هیچ یارش نیست
گرش تو یار نباشی
جهان به کارش نیست...
#هوشنگ_ابتهاج
بامدادان که کبوترها
بر لب پنجره باز، سحر غلغله میآغازند
جان گل رنگ مرا
بر سر دست بگیر
به تماشاگه پرواز ببر
آه بشتاب که هم پروازان
نگران غمِ هم پروازند …
هوشنگ ابتهاج
هنوز عشق تـ♥ـو امید بخش جان مـ♡ـن است
خوشا غمی که ازو شادی جهان مـ♡ـن است
چه شکر گویمت ای هستی یگانه ی عشق
که سوز سینه بخورشید در زبان مـ♡ـن است
اگر چه فرصت عمرم ز دست رفت بیا
که همچنان به رهت چشم خون فشان مـ♡ـن است
نمی رود از سرم این خیال خون آلود
که داس حادثه در قصد ارغوان مـ♡ـن است
بیا بیا که درین ظلمت دروغ و ریا
فروغ روی تـ♥ـو آرایش روان مـ♡ـن است
حکایت غم دیرین به عشق گفتم ، گفت
هنوز این همه آغاز داستان مـ♡ـن است
بدین نشان که تـ♥ـویی ای دل نشسته به خون
بمان که تیر امان تـ♥ـو در کمان مـ♡ـن است
اگر ز ورطه بترسی چه طرف خواهی بست
ز طرفه ها که درین بحر بی کران مـ♡ـن است
زمان به دست پریشانی اش نخواهد داد
دلی که در گرو حسن جاودان مـ♡ـن است
به شادی غزل سایه نوش و بخشش عشق
که مرغ خوش سخن غم هم آشیان مـ♡ـن استϻ
هوشنگ ابتهاج»سایه«
روزی که بازوان بلورین صبحدم
برداشت تیغ و پرده تاریک شب شکافت
روزی که آفتاب
از هرچه دریچه تافت
روزی که گونه و لب یاران هم نبرد
رنگ نشاط و خنده گم گشته بازیافت
من نیز باز خواهم گردید آن زمان
سوی ترانهها و غزلها و بوسه ها
سوی بهارهای دل انگیز گل فشان
سوی تو
عشق من...
در میان اشکها پرسیدمش:
خوشترین لبخند چیست؟
شعلهای در چشم تاریکش شکفت
جوش خون در گونهاش آتش فشاند،
گفت:
لبخندی که عشق سربلند
وقت مُردن بر لب مردان نشاند...
من ز جا برخاستم،
بوسیدمش...
هوشنگ_ابتهاج
دوشت به خواب دیدم و
گفتم کـــه آمدی
ای خوش ترین خوش آمده
بار دگر بیا ...
هوشنگ ابتهاج
دوشَت به خواب دیدم و گفتم ،خوش آمدی
ای خوش ترین خوش آمده
بار دگر بیا...........
#هوشنگ_ابتهاج