وَاللّه، حیف دست تو و دستهای من
باید قبول کرد که رفتی... خدای من!
رفتم که پشت خاطرههایم کفن شوم
تا سایهای چه دور بماند به جای من
بعد از تو آه حال غزل هیچ خوب نیست
بعد از تو آه، آه نمانده برای من
یادش به خیر! پشت مرا ناگهان شکست
آن دوستی که خواست بمیرد برای من
حالا شب عروسیتان مست میکنم
تا بُهتتان بگیرد از خندههای من
آقا! مبارک است، چه داماد خوشگلی!
خانم! مبارک است، به طعنه؟ نه وای من ـ
این خانه از همیشه خراب است تا هنوز
این سرنوشت بود نوشتند پای من؟
سیگار را دوباره سرو ته، دوباره...اَه
تلخی گرفت قهوه ایِ چشمهای من
از کوچههای کاشان تا پشت باغ فین
یک مرد دفن شد کمکم انتهای من
شعر از: مهدی فرجی
من در پی رد تو کجا و تو کجایی
دنبال تو دستم نرسیده است به جایی
ای « بوده » که مثل تو نبوده است، نگو هست
ای « رفته » که در قلب منی گرچه نیایی...
این عشق زمینی است که آغاز صعود است
پایبند « هوس » نیستم ای عشق « هوایی »
قدر تنی از پیرهنی فاصله داریم
وای از تو چه سخت است همین قدر جدایی!
ای قطب کشاننده پر جاذبه دیگر
وقت است دل آهنی ام را بربایی
گفتی و ندیدی و شنیدی و ندیدم
دشنام و جفایی و دعایی و وفایی
یک عالمه راه آمده ام با تو و یک بار
بد نیست تو هم با من اگر راه بیایی...
شعر از: مهدی فرجی
آغوش تو دنیای آن بیگانه خواهد شد
با دست شومش گیسوانت شانه خواهد شد
با من شکوهی داشتی، با او نخواهی داشت
قصری که جای جغد شد ویرانه خواهد شد
افسانه ی خوشبختی ات گمنام خواهد ماند
گمنامیِ بدبختی ام افسانه خواهد شد
پنهان شدی تا مثل از ما بهتران ... آری ...
کِرمی که خود را گم کند پروانه خواهد شد
هرشب که میپیچد به اندام تو همخوابت
از بوی من در بسترش دیوانه خواهد شد
مهدی فرجی
وای از آن شب که تو مهمان شده باشی جایی
مست با این، بغلِ آن شده باشی جایی
بله! یک روز تو هم حال مرا میفهمی
چونکه در آینه حیران شده باشی جایی
بیگناهیست که تهمت زده باشند به او
باد، وقتیکه پریشان شده باشی جایی
ماهِ من! طایفهی روزهبگیران چهکنند؟
شب عیدی که تو پنهان شده باشی جایی
صورت پنجره در پرده نباشد از شرم
کاش! وقتیکه تو عریان شده باشی جایی
من نشستم بروی مِی بخری برگردی
ترسم این است مسلمان شده باشی جایی!
ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﮐﻪ ﻣﯽﮔﺬﺭﺩ، ﺟﻮﺭ ﺩﯾﮕﺮﻡ
ﺩﯾﮕﺮ ﺧﯿﺎﻝ ﻭ ﻓﮑﺮ ﺗﻮ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﺳﺮﻡ
ﺩﯾﮕﺮ ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﭘﺮﭘﺮ ﻧﻤﯽﺯﻧﺪ
ﺩﯾﮕﺮ ﮐﻼﻍ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻪ ﺟﻠﺪ ﮐﺒﻮﺗﺮﻡ
ﺩﯾﮕﺮ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﻡ ﺷﺎﻡ ﻣﯽﭘﺰﻡ
ﺩﯾﮕﺮ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﻡ ﻫﺪﯾﻪ ﻣﯽﺧﺮﻡ
ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻠﺪ ﺷﺪﻡ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﮐﻨﻢ
ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻠﺪ ﺷﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻧﯿﺎﻭﺭﻡ
ﺍﺳﻤﺖ ﭼﻪ ﺑﻮﺩ؟ ﺁﻩ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﭘﺮﺗﯽِ ﺣﻮﺍﺱ
ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻣﻦ ﺍﺳﻢ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﺑﺮﻡ
ﻣﻦ ﺷﻌﺮ ﻣﯽﻧﻮﯾﺴﻢ ﻭ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﻣﯽﮐﺸﻢ
ﺗﻮ ﺩﻭﺩ ﻣﯽﺷﻮﯼ ﻭ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﻣﯽﭘﺮﻡ...!
"مهدی فرجی"
درست میشنوی؛ عاشقانه میگویم:
بدان که شعر دروغ است و عشق؛ بیماری
دو روز بیخبرم از تو و نمیمیرم...
چنین نبود گمانم به خویشتن داری...!
مهدی_فرجی
پابند کفشهای سیاه سفر نشو
یا دست کـم بخاطر من دیرتر برو
دارم نگاه مـی کنم و حرص مـی خــــورم
امشب قشنگ تر شده ای - بیشتر نشو
کاری نکن که بشکنی اما شکسته ای
حالا شکستنی ترم از شاخـه های مو
موضــــوع را عـوض بکنیم از خودت بگو -
به به مبارک است :دل خوش - لباس نو
دارند سور وسات عروسی می آورند
از کوچــه های سرد به آغوش گرم تو
...
هی پا به پا نکن که بگویم سفر به خیر
مجبــــور نیستـــی بمانی ... ولــی نرو!
سوز دلی دارم که میگیرد قرارت را
شاید به این پاییز بسپاری بهارت را
بوی تو در پیراهنم،جا مانده میترسم
یک هرزه باد از من بگیرد یادگارت را…
من همان پنجره رو به خیابان بودم
که شبی بسته شد و
رو به کسی باز نشد
"مهدی فرجی "
دنبال من میگردی و حاصل ندارد
این موجِ عاشق کار با ساحل ندارد
باید ببندم کولهبار رفتنم را
مرغ مهاجر هیچجا منزل ندارد
من خام بودم، داغ دوری پختهام کرد
عمری که پایت سوختم، قابل ندارد
من عاشقی کردم تو اما سرد گفتی
از برف اگر آدم بسازی دل ندارد
شاید به سرگردانیام دنیا بخندد
موجی که عاشق میشود ساحل ندارد
#مهدی_فرجی