چشم از او ندارم چه نگاهی دارد
از ترس ،پناهم ده که سپاهی دارد
نشناسد دگران ونگاه مادام کند
اما بر دل من نگاه گاهی دارد
عبدالمجید پرهیز کار
عمر چو آب گذران وبنیادش سست
گشتیم پی زندگی نبود و نه جست
امروز به کودکی گذشت و شوریده سری
فردا در آه و حسرتیم ، پی ایام نخست
عبدالمجید پرهیز کار
تیرم بگرفت بر چله اما به خطا رفت
آن پیله به ابریشم ننشسته به فنا رفت
وآن لعل غلطان که در دل گنج نهفته
از گرمی بازارخذ ف به جفا رفت
در آخر شهنامه بگوئید بخوانند
بر برگ مورق بنگر که چها رفت
افتادهجوم بادخزانی بر دشت نگاهم
آن بارگه سرو وصنوبر به هوا رفت
عبدالمجید پرهیز کار
هیچ کس نبود جزمن ودلِ نا شادیها
بر جام سپهر افتاده نامم به بد نامیها
باهرنگهی تیرغمی بود برهستی ما
یافت نشد قرار،عاقبتم باغم بی پایانیها
عبدالمجید پرهیز کار
ببین که گرفتارِیم حول محضراست
با سپردن و گرو دلم مدام در بدراست
بابت وام کدام بانک حراج زدند
که این دل وام گذاردگرنا معتبر است
عبدالمجید پرهیز کار
خون میرود از آه خسته ای گر اثر کند
زنهار از سینه سوخته ای حوصله سر کند
پنداشته اند ماه پنهان شود مدام
گر ابر سرآید ، هویدا و نورمستتر کند
آهسته تر برو روز های عیش ما
سال ها دویده ایم که چنین مختصر کند
در تارک ما نگاشته اند آنچه پیش روست
در تلاطم زندگی بارها قضا سر بدر کند
آن ماهروی نکرد با لعل لبش حاجتم روا
از ما گذشت بل آیند گا نش مفتخر کند
آهی تا هست جان ، همت بلند نما
امید مدار به کسان که نیشتر کند
عبدالمجید پرهیز کار
با حسن نظر همه جا منزل ماست
هر اهل نظر مساعی وهم دل ماست
از شعله داغ سینه سوز وکام بسته ما
بار سکوت همیشه مشکل ماست
عبدالمجید پرهیز کار
هر چند ز حال دنیا ندارم خبری
خوش مدام دارم یارامین هم سفری
ره توشه نیازم نَبوَد بر قوّت جان
با کوه غصه بسازم بی دردسری
عبدالمجید پرهیز کار
بحر دلم اگربه ساحلش قایق بود
یا روند عمر برلشکرغم فایق بود
خوب بودعشاق به امید وصال،آنگاه
بی دغدغه فاصله هابه عشق شایق بود
عبدالمجید پرهیز کار
آسمان ابری چشمان نم نم باران دارد
دل طوفان زده را باعث حیران دارد
درد دل های مرا کوه پاسخ ندهد
حلقه چاهی بگزینم که حواران دارد
هرکسی دید مرا انگشت بدهان چرا
موسم گل وبهاران چنین آفت طوفان دارد
همه روز زندگیم بود حاصل پائیزی دل
با همه دلخوشی ها باز سر گریان دارد
سایه غم ، گرفته همه اطراف مرا
دل بارانی من بی تو حس بیابان دارد
باران بازببار بر مرغزار خاطره ها
هر که آهی بشناسد جامه دریدان دارد
عبدالمجید پرهیز کار